#به_همین_سادگی_پارت_49


-ترس من ربطی به امیرعلی نداره.

-ولی اون شوهرته.

شوهر! امیرعلی شوهرم بود، چه کلمه‌ی غریبی که هنوز باورش نداشتم و باور نمی‌کردم تا وقتی که این‌قدر با امیرعلی غریبه‌م.

-نفیسه اگه بفهمه امیرعلی این کار رو می‌کنه لابد دیگه خونه‌ی ما هم نمیاد.

با پرسش نگاهش کردم و اون پر‌حرص کمی صاف شد و بالشت قرمز پشتش مچاله.

-چه ربطی داره؟!

نفس پرحرصی کشید، این رفتارهاش داشت من رو عصبی می‌کرد.

-دیشب بهت گفتم چرا خونه عمو نمیاد.

-من هم هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم، خیلی حرفت بی‌ربط بود!

پوزخندی زد که یه جورایی تلخ بود، تلخی بالاتر از شکلات 80 درصد.

romangram.com | @romangram_com