#به_همین_سادگی_پارت_46


-عطیه! گمشو بیرون، بی‌ادب.

قاه قاه می‌خندید، کتابی که کنارش افتاده بود رو برداشت و من هیچ وقت نشونه گیریم خوب نبود.

-خب راست میگم دیگه. بعدش هم عرضه داری با زبونت دفاع کن، این کتاب‌ها به جون امیرعلی بنده. الان سرم زخم می‌شد می‌گفت به درک، کتاب نازنینش رو وارسی می‌کرد که یه وقت صفحاتش اوخ نشده باشن.

دکمه‌های مانتوم رو دونه دونه باز کردم.

-چه‌قدر خوب می‌کنه.

نیم‌خیز شد و کتاب رو دوباره توی کتابخونه فسقلی کنج اتاق جا داد.

-آره چه‌قدر هم خوب می‌کنه؛ چون اول پوست تو رو می‌کنه بعد من رو.

-حالا کم حرف بزن. فعلا که خودش نیست، می‌دونی کجاست؟

لحن خندونش فروکش کرد.

-نمی‌دونی؟

romangram.com | @romangram_com