#به_همین_سادگی_پارت_42


عطر قیمه‌های خوشمزه و معروف عمه همه جا پیچیده بود، به خصوص آشپزخونه که دل آدم دیگه ضعف می‌رفت.

-سلام عمه جون.

عمه با صدای من کفگیر چوبی رو که داشت باهاش کفِ روی برنج‌ها رو می‌گرفت کنار گذاشت و چرخید.

-سلام عمه، خوش اومدی.

جلو رفتم و یه بـ ـوسـ من روی گونه عمه کاشتم و یه بـ ـوسـ عمه روی گونه‌م کاشت.

-ببخشید که دیر اومدم، وظیفه‌م بود زودتر بیام کمکتون.

عمه نگاهی به برنج‌هاش انداخت که مبادا وا بره.

-برو دختر، خوشم نمیاد تعارفی بشی. تو هم مثل عطیه‌ای دیگه، می‌دونم اول صبحتون ساعت دهه. تو همون محیایی برام، پس مثل عروس‌هایی که غریبی می‌کنن نباش.

با ذوق این‌که همه چی مثل سابق بود، دوباره محکم گونه عمه رو بوسیدم، صدای خنده عمه با صدای عمو احمد قاطی شد.

-به به، چه خبره این‌جا؟

romangram.com | @romangram_com