#به_همین_سادگی_پارت_36


پرید وسط حرفم و نذاشت کمی حسادت دلم رو آروم کنم.

-گفتم نپرس چرایی رو که حالا دیگه مفهمومی نداره.

-اون‌وقت اگه من می‌گفتم نه، دیگه عمه بی‌خیال ازدواج کردنت میشد؟

-بالاخره آره؛ چون چیزی بهش ثابت می‌شد که من دنبالش هستم و چه بد میشه اگه بعدها به چشم بیاد.

لحنم خود به خود مظلوم شد و ترسیده، از چی مطمئن بود که من درکش نمی‌کردم؟

-بهم بگو چرا! خواهش می‌کنم.

نگاهش چرخید و نفوذ کرد توی چشم‌هام. نگاهش، وای به نگاهش که قلبم رو از جا کند. بی‌اخم بود، جدی نبود؛ ولی سریع از من این نگاه رو دزدید؛ چی می‌شد این نگاه تا ابد برای من می‌موند، حتی اگر آب بشم زیر این نگاه که لمس عاشقی رو توی من زنده می‌کرد.

-زود پشیمون میشی دختردایی، مطمئنم.

قلبم خیلی بی‌تابی می‌کرد، صدام هم پای دلم لرزید.

-ولی من مطمئنم پشیمون نمیشم، مطمئن‌تر از تو.

romangram.com | @romangram_com