#به_همین_سادگی_پارت_22
-چرا گفتی؛ ولی بیدلیل. حداقل دلیلش...
-گفتم بپرسی جوابی نمیگیری. میترسم از روزی که پشیمونی توی چشمهات داد بزنه.
صدام لرزید از بغض... از حرص، از درموندگی.
-چی دیر میشه؟ چرا باید پشیمون بشم؟
لب زد و انگار با خودش بود.
-گفتم نپرس، دیر و زود بهش میرسی و چه دیر...
بغض خفتهم بزرگ و بزرگتر شد و من چه با ترس گفتم:
-از من متنفری؟
صدای لرزونم واضح شده بود، برای همین نگاه پر اخمش رو کشید روی صورتم؛ ولی فقط چند ثانیه. بعد هم مشت محکمش روی فرمون نشست، بیهیچ تقصیری دستش رو روی فرمون ماشین مجازات کرد.
-نه محیا، نه. اون روز گفتم نه تو نه هیچکس دیگه. یادته که؟
romangram.com | @romangram_com