#به_همین_سادگی_پارت_21


-خب؟

-یه نگاه به قیافه‌ت کردی؟

سکوت و سکوت.

-این اولین مهمونیه که داریم با هم میریم.

-تمومش کن محیا!

لحن عصبی و غیردوستانه‌ش قلبم رو فشرده‌تر کرد، قصدش کوتاه اومدن نبود انگار.

-تو تمومش کن امیرعلی، هنوز می‌خوای ادامه بدی؟

با حرص دنده رو عوض کرد؛ چون رگ‌های برجسته شده‌ی روی دستش رو دیدم.

-بهت گفته بودم پشیمون میشی، بهت گفتم بگو نه. نگفتم؟

خوشحالیم زود پرواز کرد و باز هم بغض راه نفس کشیدنم رو می‌بست. یادآوری این حرف چه دلیلی داشت؟ اون هم الان.

romangram.com | @romangram_com