#بازتاب_پارت_98


_ فکر کردی نمی فهمم باب دل خانوم نیستم؟ ازچیم بدت می یاد هان؟

بادست آزادش به بازوی سودی چنگ انداخت و اونم به طرف خودش کشید و تکانش داد.

- دِ حرف بزن...از قیافه ام؟ از سن و سالم؟ از چروک دور چشمام؟

سودی از شدت خشم به خودش می لرزید.

_ از همه چیزت بدم می یاد.

ایرج بلافاصله ولش کرد و با پشت دست محکم به دهانش کوبید.

_ خفه شو زنیکه ی هر...یی. همین که گفتم، اون لباسارو دربیار و اینی که انداختم جلوت رو بپوش. اون روی سگ منم بالا نیار که خودم تو تنت جرش میدم.

خنده ی جنون آمیز سودی منو که معلق تو دستای ایرج دست و پا می زدم، ترسوند.

_ استاد مملکت رو ببین. خاک برسرت که فقط همین ازت بر می یاد.

تف انداخت جلوی پاش.

_ بمیرمم نه پامو تو اون طویله که تورو توش پس انداختن میذارم نه این لباسارو عوض می کنم.

ایرج همیشه در برابر کله شقی سودی کم می آورد، اون لحظه مطمئن بودم حتی با کتک زدنش هم نمی تونه اونو از خواسته اش منصرف کنه مگه اینکه...

مگه اینکه دست بذاره رو نقطه ضعف سودی و آخ که چقدر برای من درد داشت این نقطه ضعف سودی بودن رو با بدترین بلاهایی که یه آدم سادیسمی و روانی ازش برمی اومد، پس بدم.

گذاشتم زمین و از مچ پاهای لاغرم گرفت و با یه دست بلندم کرد. از پاهام آویزون شده بودم و قلبم از شدت ترس انگار تو دهنم می زد. موهام میون زمین و هوا تاب می خورد و سودی جیغ می کشید.

_ ولش کن ک*ث*ا*ف*ت حروم زاده.

_ چته رم کردی؟

به طرفمون خیز برداشت و ایرج با زرنگی عقب کشید.

_ فکر کردی به همین آسونی کوتاه می یام؟

محکم تو هوا تکانم داد.

_ این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست سودی خانوم.

سودی داشت از ترس پس می افتاد.

_ داری چیکار می کنی روانی؟

romangram.com | @romangram_com