#بازتاب_پارت_97
قفس رو بلند کردم تا رو دیوار آویزونش کنم. فنچ نرو ماده ی تو قفس با ترس شروع کردن به بالا و پایین پریدن.
_ بدش من کار تو نیست.
اشاره ی کنایه آمیزش به دستای لرزون و اعصاب بهم ریخته ام بود که نمیذاشت درست تمرکز کنم.
عقب کشیدم و چشم دوختم به قفس که از دیوار آویزون شد. اون بال و پر زدن آشفته و از سر ترس فنچ ها منو علی رغم میلم کشوند به نه سالگیم، باز تو همون خونه ی کذایی و یکی از خاطرات سیاهش اسیر شدم یا نه بهتره بگم تودستای مردی که دیوانه وار می خندید، اسیر شدم.
_ صدبار گفتم با من یکه به دو نکن و جلوی هر کس و ناکس منو با حماقت هات کوچیک نکن.
سودی عصبی فریاد زد.
_ منم صد دفعه گفتم اون بچه رو وسیله ی رسیدن به خواسته هات قرار نده. بگو حرف حسابت چیه؟چراباید اون کاری رو بکنم که تو میخوای؟
مثل همیشه افتاده بود رو دنده ی لج، انگار هرکی جز آقا جون و برادرهاش بهش زور میگفتن تو کله اش فرو نمی رفت که نمی رفت .
_ باشه هرجور که مایلی.
ایرج با بی رحمی مچ دستمو پیچوند و جیغمو در آورد. سودی ناخودآگاه و غیر ارادی به خودش پیچید.
_ من اون لباس رو نمی پوشم. اصلا دلم نمی خواد پامو تو اون خونه ی غربتی و آدمای تازه به دوران رسیده اش بذارم.
_ اونا خونواده ی منن. تو حتی جلوی اونام احترام منو نگه نمیداری.
_ به جهنم که خونوادتن. نکنه انتظار داری جلوشون قربون صدقه اتم برم؟
_ قربون صدقه پیشکش. مث آدم برخورد کن.
سودی که از شرایط پیش اومده داشت حرص می خورد جوش آورد.
_ بذار آدم ببینم به روی چشم.
_ ببند اون دهنتو تا خودم نبستم.
_ دست از سرم بردار. چی از جونم می خوای؟
_ فکر میکنی کورم نمی بینم تو به عمد این لباسا رو می پوشی؟ هر وقت یاد گرفتی جلو هر کرّه نری که می بینی قرو غمزه نیای اونوقت منم دست از سرت بر می دارم.
_ به خدا مریضی تو ایرج. من کی از این اداها اومدم؟
_ پس این چیه که تنت کردی؟ میخوای خودتو به برادرم و شوهرخواهرام نشون بدی؟
_ من هرطور که دلم می خواد لباس می پوشم. تو هم اگه دوست نداری اصرار نکن بیام.
romangram.com | @romangram_com