#بازتاب_پارت_93
سعی کرد مانعم بسه.
_ پریسا؟!
شدت ضربات بعدی که بی وقفه به خودم می زدم اونقدر سنگین و دردآور بود که حس می کردم پوست صورتم سر شده.
مچ دستامو محکم گرفت و ازم دور کرد.
_ داری چیکار می کنی؟
جیغ کشیدم،اونقدر بلند و بی اختیار که حتی خودمم شوکه شدم.
_ ولم کن لعنتی.
مجبور شد ازم فاصله بگیره و تازه اونموقع بود که دیدم میتونم روپاهام بایستم. دستمو به دیوار گرفتم و باجسم و روحی که زیر ضربات مهلک و ویران کننده حرفاش خورد شده بود، بلند شدم.
قدم اول سخت بود اما نا ممکن نه.
_ بذار همه چیزو برات توضیح بدم.
قدم دوم رو هم برداشتم و این برای رفتن مصممم ترم کرد.
_ ما داریم از هم جدا می شیم پریسا...راستش الان دوساله که از هم جدا زندگی می کنیم منتها به خاطر شرایط سام...خواهش می کنم به حرفم گوش بده.
قدم سوم و به این فکر کردم که دیگه نمی خوام چیزی بشنوم.
_ باید بهت می گفتم...حق داری از دستم عصبانی باشی. اما بذار حرفمو بزنم.
قدم بعدی و اینبار اونقدر توانایی داشتم که برگردم و سرش هوار بکشم:
_ میخوای چی بگی؟ که بازیم دادی؟ که از من احمق تر پیدا نمی شد؟...یا نه شرایطموکه دیدی دلت برام سوخت، گفتی پریسا باید ازخداش باشه که منو بخواد.
_ باور کن اینطوری نیست.
_ پس چی لعنتی؟من شدم ملعبه ی دستت که باهام به زنت خ*ی*ا*ن*ت کنی؟
واسه اولین بار صداشو بالا برد.
_ کدوم زن؟ میگم دوساله از هم جدا زندگی می کنیم.
درو باز کردم.
_ تو ازش بچه داری،اون هنوزم تو شناسنامه زنته.
romangram.com | @romangram_com