#بازتاب_پارت_91


_ تو مطمئنی که منصرف می شم؟ پس این تلاشت برای جلب رضایت من و ازدواجمون واسه چیه؟ میخوای منو به زور برای خودت نگهداری؟

_ توجای من نیستی پریسا،نمی تونی درکم کنی. باور کن برای من اصلا گفتنش آسون نیست. نمی خوام از دستت بدم میفهمی؟ دوستت دارم.

قلبم بی اراده فشرده شد و بغض کردم.

_ اگه دوستم داشتی بهم اعتماد می کردی.

صدای اونم خش دار و با بغض بود.

_ وقتی از همه ی عالم و آدم بریده باشی و تنهایی رو به بودن با کسایی که عذابت دادن و ناخواسته عذابشون دادی ترجیح بدی، اونوقت یکی ناغافل از راه برسه که نتونی اونو با بقیه ی آدما جمع ببندی و همه ی وجودت رو درگیر خودش کنه،بببنی دردتون عین همه،عذابتون از یه جنسه،هردوتون ترس از دست دادن دارین...دیگه نمی تونی ازش دل بکنی،نمی تونی پریسا...من به قیمت نگهداشتنت پا رو خیلی چیزها گذاشتم.

رفتم سمت در.

_ اما این منو مجبور نمی کنه که بمونم.

با دوگام بلند خودشو بهم رسوند و دستمو محکم تو دستش گرفت. یه خشونت غیر ارادی تو رفتارش بود که ناخودآگاه منو هم عصبی کرد.

_ حق نداری اینجوری بری.

سعی کردم مچ دستمو از گره کور انگشتاش رها کنم.

_ تو هم حق نداری بازیم بدی.

ولم کرد و با استیصال جواب داد.

_ به جون سام من نمی خوام بازیت بدم.

_ سام؟!!

ذهنم قبل از شنیدن هرتوضیحی شروع به زیر و رو کردن چیزهایی کرد که من از روزبه می دونستم. تا اونجایی که به یاد داشتم اون دوتا خواهر داشت که مجرد بودن، اسم هیچ کدومشونم که نمی تونست سام باشه. پس این سام کی بود؟

نگاه گیج و بهت زده اش، تکاپوی ذهنی منو بیشتر کرد. یه فلش بک زد به اولین ارتباط دوستانه مون، همون روزی که برای گرفتن نتیجه آزمایش بابابزرگ به اون آزمایشگاه که سرچهاراه میکاییل بود رفته بودم. یادمه متصدی بعد گرفتن فیش چیزی ازش پرسیده بود که اون درجوابش همین اسم رو به زبون آورد.

_ سام بزرگمهر کیه؟

حس کردم شونه هاش با این سوالم خم شد. قلبم داشت از شدت بهت و ترس از کار می افتاد.

با صدای ضعیفی زمزمه کرد.

_ امروز نه...

اون بغض لعنتی داشت خفم می کرد.

romangram.com | @romangram_com