#بازتاب_پارت_90


برگشتم و خیره شدم به اون که با لبخند آشناش از پشت پیشخوان نگاهم می کرد. من این مرد رو چقدر می شناختم؟

_ هنوزم نمی خوای بگی مشکلت چی بود که قراره به همین زودی حل شه؟

یه مکث طولانی و سکوتی که انگار داشت درجواب سوالم بهم تو دهنی می زد.

_ تو چت شده روزبه؟چندروزیه خودت نیستی. یهو حرف از سرگرفتن ازدواج و اجاره ی خونه و حل شدن مشکلات می زنی اما... من نمی تونم درکت کنم،نمی تونم بفهمم توسرت چی میگذره. چرا اینقدر دستپاچه ای؟!

من خیالاتی شده بودم یا واقعا اون نگاه خندون به چشم برهم زدنی غمگین شد؟

_ امروز نه...باورکن می گم اما خوشی این لحظه مون رو خراب نکن.

عصبی از سینک فاصله گرفتم و بندکیفمو رو دوشم جابه جا کردم.

_ پس مسئله ی مهمی هست که حال الآنمون رو خراب کنه نه؟

_ ازت خواهش کردم پری.

از آشپزخونه اومدم بیرون و صدام بی اختیار بلند شد.

_ به من نگو پری.

سعی کرد آرومم کنه.

_ باشه خانومم...باشه پریسا جان هرچی تو بگی فقط...

_ فقط چی؟! ازوقتی این رابطه شروع شده همش یه سوال ذهنمو درگیر خودش کرده...توکی هستی روزبه؟ چرا نمی تونم بشناسمت؟

دستشو گذاشت رو کمرش و م*س*تاصل نفسشو فوت کرد و نگاهشو به سقف بالای سرش دوخت.

_ مگه مهمه بدونی من کیم؟مهم ماییم.من تورو میخوام پریسا،به جبران همه ی نداشته هام. توجای خالی خیلی چیزارو تو زندگیم پرکردی مطمئن باش نمی تونم ازت بگذرم این خیالت رو راحت نمی کنه؟

با ناامیدی جواب دادم.

_ با این حرفا چیزی عوض نمی شه. تو این مدت آشنایی مون هردفعه که من خواستم تورو بهتر بشناسم دم از عشق و علاقه ای زدی که باهاش دهنمو ببندی ولی...

صاف توچشماش نگاه کردم.

_ من هرچقدرم کمبود محبت داشته باشم، احمق نیستم. صادقانه بگو مشکلت چیه؟ چی رو داری ازم پنهون می کنی؟

مردد میون گفتن و نگفتن چیزی دست و پا می زد که جونمو این چندوقته به لبم رسونده بود.

_ اگه حرفی باشه که تورو از ازدواج با من منصرف کنه چی؟!

romangram.com | @romangram_com