#بازتاب_پارت_87


_ بهتره همکاری کنین خانوم.

ژاله با چشمای گریون به طرف من و هومن برگشت. ماهنوز قضیه درخواست وام رو بهش نگفته بودیم و می خواستیم تو عمل انجام شده قرارش بدیم. اونم دقیقا سه روز دیگه که وام من و خالد آماده می شد. هومنم یه هفته پیش وام گرفته بود. اما حالا با این کار توماج همه چیز بهم ریخت.

هومن واسه اینکه کمی به این زن ترسیده و آشفته دلگرمی بده، گفت:

_ نگران نباش. پریسا اینجا می مونه، منم باهات می یام.

ژاله سعی کرد دستمو بگیره.

_ مواظبشون باش.

روبه امیرعلی با ناتوانی زمزمه کرد.

_ به آقاجون و دایی خبر بده.

و اینو اونقدر ناامیدانه به زبون آورد که کاملا می شد حس کرد بودنشون عین نبودنشون کم اهمیته و از اونا کاری بر نمی یاد.

ژاله رو سوار کردن و من جلوی امیرعلی رو گرفتم تا بی تابی نکنه.

هومن رفت سوار ماشینش بشه.

_ با مهندس نائب تماس می گیرم.مطمئن باشین این کار توماج بی جواب نمی مونه.

ومن اطمینان داشتم هومن بیکار نمی شینه. اون با اینکه سمتش تو کارخونه فقط تکنسین و مسئول فنی بود اما حرفش خریدار داشت.

امیرعلی رو به هزار زحمت بردم تو خونه و با عمه تماس گرفتم تا بره پیش بابابزرگ. اصلا نمی تونستم پیش بینی کنم قراره چی بشه. واسه همین نمی شد بابابزرگ رو به امون خدا رها کرد.

امیرعلی با خونواده ی مادریش تماس گرفت و یه نیم ساعت بعد خودشونو رسوندن. البته فقط دایی و زنداییش اومدن،ظاهرا پدربزرگش حال چندان مساعدی نداشت و اونا نخواستن با گفتن این موضوع ناراحتش کنن.

ساعت حوالی ده شب بود که هومن با دایی امیرعلی برگشت. از چهره ی دمغ و آویزونشون کاملا پیدا بود نتونستن کاری کنن ژاله لااقل امشب رو توبازداشتگاه نمونه.

_مهندس نائب اومد سند بذاره اما گفتن دیگه حالا نمیشه کاری کرد. باید صبح بریم قاضی پرونده رو ببینیم. ظاهرا طرف جوری برنامه ریزی کرده که ژاله خانوم یه چندروزی اون تو بمونه. امیرعلی با نگرانی روحرفای هومن دقیق شده بود و این آدمو ناراحت می کرد.چرا باید بچه ای به سن اون درگیر همچین مسائلی می شد.

- ما که فردا درش می یاریم مگه نه؟

همه ی نگاهها با این سوالم به هومن دوخته شد.

_ نمیذاریم اون تو بمونه. نگران نباش.

اون شب برادر ژاله و خانومش پیش امیرعلی و پدرش موندن و ما به خونه برگشتیم. صبح تو کارخونه وقتی با خالد برای پیگیری هرچه سریع تر واممون به سمت دفتر توماج می رفتیم، صدای داد و بیداد چند نفر به گوشمون خورد.

_ این صدای هومن نیست؟!

romangram.com | @romangram_com