#بازتاب_پارت_81
_ خب منم از این وضعیت هومن راضی نیستم. عمه حق داره به خدا.
شونه های عمه زهرا باگریه لرزید.
_ شکوفه بچه ی سومش توراهه ،اونوقت این پسر هنوزم منو به خاطر بی سرو سامونیش عذاب می ده.
گره ابروهای هومن بیشتر شد.
_ پس بگو قضیه از کجا آب می خوره. بازشکوفه خانوم یه کاری کرد که سرکوفتشو بنده بشنوم.
محیا انگشت اشاره شو رو بینیش گذاشت.
- هیس صداتوبیار پایین هومن،دایی خوابه.
_ میگی چیکار کنم خواهر من؟ تورو خدا می بینی بساط مارو؟ گفتیم یه شب دور هم جمع شیم به یاد گذشته،نمیذارن که...
به طرف عمه برگشت و بادلخوری ادامه داد.
_ آخه به من چه شکوفه داره چیکار میکنه. خیال میکنی زندگی اون خوبه؟ به ولله که فقط داره انتخابشو تحمل می کنه.
_ تحمل می کنه و سه تا بچه ازش داره؟
اینو عمه گفت و سعی کرد بازم اشکاشو پس بزنه،کاری که به نظر بی فایده می اومد.
_ می دونی زندگی مشترک انگلی داشتن یعنی چی؟ یعنی یه عوضی مث کامران بشه انگل زندگیت و واسه حفظ خودش و خواسته هاش بهترین و با ارزش ترین داشته هات رو بگیره. شکوفه تا قبل ازدواج با اون یه زن موفق و تحصیلکرده بود. میدونست از زندگی چی میخواد اما حالا...پریسا تو بگو این همون عمه شکوفه ای هست که پاتوخونه ی کامران گذاشت؟
به نشونه ی نفی سرتکان دادم واون باناراحتی گفت:
_ صدبار گفتم زندگی شکوفه رو به رخ من نکشین. من اگه می خواستم،همون دوازده سال قبل همه چیزو به نفع خودم تموم می کردم. فکر می کنین بدست آوردنش کارسختی بود؟ من فقط نمی خواستم خودخواه باشم.
محیا با حسرت زمزمه کرد.
_ اگه بابا سکته نمی کرد...اگه...
هومن از شدت خشم و عصبانیت سرخ و رگ های روی پیشونی و کنارشقیقه اش متورم شده بود.
_ همین آقا رشید شما منو به اینجا رسوند. می دونی کجاش حال آدم بیشتر خراب می کنه؟ اونجا که منو مفت مفت به اون مردک از خدا بی خبر سیف الله فروخت و واسه خاطر اون و دختر سلی*طه اش، جلوی دایی و شکوفه ریش گرو گذاشت. حالا پشیمونه؟ تازه داره نتیجه ی کاری که دوازده سال قبل با من کرد رو می بینه.
_ من و بابات به جهنم هومن،چرا به خاطر ما با خودت لج می کنی؟ الهی پیش مرگت شم ،این موهای سفیدت داره منو پیر می کنه...تودلت نمی خواد شب به شب که می ری خونه،چراغ اون چهاردیواری رو یکی روشن کرده باشه؟ آخه پسرجان دلت مگه چقدر بزرگه بتونی اینهمه غصه رو توش تلمبار کنی و طاقت بیاری؟ نمیخوای گاهی هم سرتو بذاری رو شونه ی ظریف یه زن و براش درد و دل کنی؟...به خدا خوشبختی بچه های دیگه مو که می بینم بیشتر از اینکه خوشحالم کنه خون به دل می شم. همش شما دوتا می یاین جلو چشمام. اون هامون که الهی دورش بگردم همین روزا داره پدر می شه و شما...
آهی که کشید دل همه مون رو سوزند.
_ من آرزوم بود قبل اون ته تغاری شمارو سر و سامون بدم مادر.
romangram.com | @romangram_com