#بازتاب_پارت_7
حس کردم داره بهم طعنه می زنه واسه همین فوری خودمو جمع و جور کردم و بدون اینکه بذارم اون بهم قدمی تو این برخورد نزدیک تر شه، خیلی سرد گفتم:
_ من دیگه باید برم. ممنون از کمکتون خداحافظ.
بی توجه به این دور شدن و فرار کردنم، صمیمانه پرسید.
_ ماشین دارین؟ اگه بخواین میتونم تا جایی شمارو برسونم.
بهش یه جورایی اعتماد داشتم اما درست نمی شناختمش به همون خاطر تواون لحظه عقلم بر احساسم چیره شد و خونسرد جواب دادم.
_ ممنون من باید پیاده برم. یه چندجا کار دارم.
دیگه نموندم اصرار کنه و من مردد شم. از پله ها تند و بی وقفه پایین دویدم و تو ازدحام جمعیت از اون مکان و مردی که پشت سرم جا گذاشته بودم، دور شدم.
سمج و مصرانه روی لبم لبخندی نشسته بود که از شادی مختصر قلبم نشأت می گرفت و من بی دلیل خوشحال بودم حتی باوجود جواب ناامید کننده ی آزمایش بابابزرگ.
حوالی ساعت نه شب بود که کلید داخل قفل در انداختم و پا به حیاط تاریک خونه گذاشتم. ازبارونی که هنوزم می بارید سرشونه های مانتوم خیس و نم دار و روسریم به فرق سرم چسبیده بود. درست شده بودم همون دختر بچه ی توی تاکسی.
صدای داد و بیداد آقای ادراکی و زنش بازم بلند شده بود. این دعواهای همیشگی و تکراری شون شده بود سریال خونوادگی هفت روز هفته ی ما.
خسته و درمونده از پله ها بالا رفتم و به سختی بندهای کتونیمو باز کردم و وارد خونه شدم. روشنی و گرمای خونه در کنار بوی خوش کتلت های سرخ شده ی دستپخت هومن حسابی حالمو سرجا آورد. صدای خنده و شوخی شون از تو حموم می اومد و هومن داشت براش آواز می خوند.
_ امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام
حبیبم اگر خوابه, طبیبم رو میخوام.
خریدارو گذاشتم رو کابینت نخودی آشپزخونه که چندجاش زدگی و رنگ پریدگی داشت و روسری مو برداشتم و حین اینکه به سمت اتاقم می رفتم، مانتومو ازتنم درآوردم. با پا در پسته ای رنگ اتاقمو باز کردم و مانتو وروسری مو روی صندلی انداختم.
گوشیم زنگ خورد و قبل از اینکه فرصت پیدا کنم تی شرت نمدارمو از تن در بیارم، بهش جواب دادم. طبق معمول عمه شکوفه بود.
_ الو سلام پری خوبی؟
_ ممنون شما چطورین؟ آقا کامران خوبه؟بچه ها؟!
_ همه خوبیم. بابا چطوره؟ نتیجه ی آزمایش رو گرفتی؟
_ آره گرفتم اما زیاد خوب نیست. قندش سیصد و چهله.
سکوت ناراحت کننده ای بینمون بوجود اومد و من واسه شکستنش و عوض کردن جو مکالمه مون بی هوا گفتم:
_ هومن اینجاست. الآنم بابابزرگ رو برده حموم.
کلافه جواب داد.
romangram.com | @romangram_com