#بازتاب_پارت_59
_ دعواتون به خاطر اون بدهیه؟!...شما به این خانوم چهارده میلیون بدهکاری؟!
ابروهای ژاله تو هم گره خورد.
- باز پاتوکفش بزرگترا کردی؟ برو سر درست مگه تو امتحاناتت شروع نشده؟
پسرک پوزخند زد، پوزخندی که عجیب اونو شبیه مادرش می کرد. ژاله با اون پوزخند داشت به همه ی عالم و آدم به خاطر قضاوت های نابجاشون تودهنی می زد و پسرش به ژاله، به خاطر تصوری که از کم سن و سال بودن و ناآگاهیش داشت.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که درهمسایه ی صد ها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره م*س*تانه را خاموش آن دم
بر لب پیمانه می کردم
عجب صبری خدادارد
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان
سبعه ی صد دانه می کردم
ژاله سینی رو از دستش گرفت و روی میز گذاشت، بعد مجبور شد جلوی چشم کنجکاو و منتظر پسرش تعارفم کنه بشینم ومن حتی باوجود تندی چند لحظه قبلش نتونستم پا روی دلم بذارم و نمونم. گفتم که توی این دل خیلی چیزها درمورد اون زن زیر و رو شده بود.
به محض دور شدن امیرعلی، زمزمه کردم.
_ بهش چهارده میلیون بدهکاری؟!
پلکای خسته و متورمش رو با پشت دست مالش داد.
_ ازم چک داره.
_ چرا ازش گرفتی؟ تو که می دونستی توماج آدم دندون گردیه.
romangram.com | @romangram_com