#بازتاب_پارت_50
- ژاله با مهندس توماج بود.
یه مکث چندثانیه ای و بعد خودشو کنار کشید و بی تفاوت شونه بالا انداخت.
_ خب که چی؟
_ دلم نمی خواد اون مردک ازش سؤاستفاده کنه.
دستاشو تو هم قلاب کرد و با دقت بهم خیره شد.
- ازچی می ترسی؟ اون که بچه نیست.
دندونامو با حرص رو هم فشردم. هومن دقیقا می دونست چطور دست بذاره رو نقطه ضعفای من. نگامو عصبی ازش گرفتم و ازجام بلند شدم.
قبل از اینکه قدم از قدم بردارم، گفت:
_ بهتره بیشتر از این کنجکاوی نکنی اینجوری فقط خودتی که آسیب می بینی.
دستمو گذاشتم رومیز و به طرفش خم شدم.
_من نمی تونم مث تو بی خیال باشم.
سرشو بالا گرفت و خیلی جدی جواب داد.
_ کاری ازت بر نمی یاد. این چیزیه که اون زن خودش باید بخواد.
عصبی و بی قرار زمزمه کردم.
_ داره اذیتش می کنه من کاملا اینو حس می کنم.
اونم ازجاش بلند شد، حالا دیگه رخ به رخ ایستاده بودیم و همدیگه رو با نارضایتی می پاییدیم.
_ حق نداری به اون زن نزدیک شی.
_ تو نمی تونی جلومو بگیری.
انگشت تهدیدش رو به طرفم گرفت.
_ نمیذارم همه چیزو خراب کنی و آرامش زندگی خودت و دایی رو بهم بریزی.
با انزجار نگاش کردم.
_ من حالم خوبه، این تویی که باحرفات داری بهمم می ریزی.
romangram.com | @romangram_com