#بازتاب_پارت_29


_ باشه فقط...

به کت اسپرت تو تنش اشاره کرد.

_ سوییچ تو جیبمه.

بهش نزدیک شدم و معذب دست تو جیبش کردم. عطر ملایم و سردش مشامم رو نوازش کرد و نگاش عجیب رو صورتم سنگین شد. نمیدونم توچشمام دنبال چی بود اما حس می کردم به خاطر این وضعیت بهش یه عذرخواهی بدهکارم.

هرچند اون با برخوردش چیز دیگه ای می گفت اما شاید بهتر بود می دونست با اومدنش به اینجا انتظار چه شرایطی رو باید داشته باشه.

ماشینش یه سمند نقره ای بود که سرکوچه پارک شده بود. در جلو رو باز کردم و اون به آرومی بابابزرگ رو روی صندلی ماشین گذاشت.

سوییچ رو به طرفش گرفتم.

_ می رم ویلچر رو بیارم.

واسه اولین بار به روم اخم کرد.

_ من که گفتم خودم می یارم.

- آخه سنگین نیست.من...

_ می دونم که می تونین.

راه افتاد طرف خونه و من به ناچار دنبالش رفتم. نگام به قد و بالاش و نوع راه رفتنش بود. بیست و نه یا سی بیشتر دیده نمی شد واندام ورزیده ای داشت. به نظرم تو این تیپ اسپرت و راحت، جوون تر هم نشون می داد. تند تند قدم برمی داشت و هریک گامش، دوگام من بود و باهاش اگه هم قدم می شدم، با قد یک و شصت و سه ای که داشتم به سرشونه هاشم نمی رسیدم.

جلوی در ایستاد و منتظر شد اول من وارد شم. از پله ها که بالا رفتیم، اون بی مقدمه گفت:

_ این اصلا بدنیست آدم گاهی از دیگرون کمک بگیره. شما به نظر می یاد دختر خودساخته ای هستین اما هیچ فکرکردین این اصرارتون به م*س*تقل بودن و رد کردن کمک دیگرون اول از همه پدربزرگتون رو ناراحت می کنه؟

بادرماندگی زمزمه کردم.

_ اینطور نیست، راستش...

_ ای کاش همون موقع یه نگاه به چشماش مینداختین. اون از این وضعیت خوشحال نیست.

بدون اینکه منتظر توضیحی ازم بمونه ویلچر رو برداشت و به سمت پله ها رفت.

چی می تونستم بگم؟ اون که مثل من تو این شرایط قرار نگرفته بود تا حس کنه آدم چقدر می تونه م*س*تأصل شه و قتی برای رفع کوچکترین احتیاجاتش مجبوره منتظر کمک دیگرون باشه. که یکی می شه اون مردک معروفی با چشمای ناپاک و فکرای ناجوری که توسرشه و یکی می شه هومن ودلیل مسخره اش که همون نسبت فامیلی بود.

دکتر بعد از معاینه و دیدن نتیجه ی آزمایش و خوندن پرونده ی پزشکیش یه قرصش رو عوض کرد و یه چندتا توصیه به توصیه های دکتر قبلیش اضافه کرد. خوبیش این بود که همه چیز رو برای آدم توضیح می داد و دلیل تجویز داروهایی که تونسخه اش نوشته بود، می گفت.

بهم امیدواری نداد، نگفت بهتر می شه. فقط شرایط رو پیچیده تر از اونی که بود، نشون نداد. باید انتظار هرچیزی رو داشتم و درکنارش این روند رو با عمل کردن به توصیه هاش کنترل می کردم.

romangram.com | @romangram_com