#بازتاب_پارت_22
پاهام بی اختیار به سمت پله ها رفت وباحس آشنایی که ناگزیر منو به سمت طبقه ی دوم می کشید، همراه کرد. بارها این مسیر رو با مادرم رفته بودم. حتی چشم بسته می تونستم تا مغازه ی گل های داوودی برم و واسه سودی، نخ کوک و لایی و دکمه بخرم. میتونستم مثل اون خیره شم به قفسه ی قرقره های نخی و بارها و بارها رنگ نخ مورد نظرمو با نمونه پارچه ی تودستم مقایسه کنم.
صدای تق تق افتادن مهره های ریز و درشت زینتی روی پله ها باعث شد سرمو بالا بگیرم.
_ ای وای چیکارکردی بچه. کی بهت گفت بازش کنی آخه؟
نگام رو زنی که خم شده بود تا جمعشون کنه و دختر بچه ی ریز اندام و لاغری که باناباوری پاکت خالی تو دستش رو وارسی می کرد، مات موند. یه خاطره ی محو شد تصویر ثابت جلوی چشمام.
_ آخ پام...
صدای ناله ی سودی بود که با صورتی از درد جمع شده، پای چپشو گرفته بود تو دستش و سوزن ریزی رو از پاشنه اش بیرون می کشید. باترسی که توچشمام دودومی زد، زل زده بودم بهش و قلبم تند و تند می تپید.
آخه واسه برداشتن یه مشت مروارید از اون لیوان کوچیک که تو قفسه ی وسایلش بود، این ریخت و پاش رو بوجود آورده بودم و حالا...
عصبی لیوان رو گرفت تو مشتش و محکم رو قفسه کوبید.
_ صد دفعه گفتم به این خرت و پرت های من دست نزن.
با طنین بلند صداش و خشم مهارناپذیری که تو ارتعاش تارهای صوتیش بود، لرزیدم اما نگام به ریختن مروارید ها و تق تق برخوردشون با قفسه ی وسایل خیاطیش خیره موند.
زن چند پله ای رو برای برداشتن باقی مهره ها پایین اومد و من بی اختیار از اون و گذشته فاصله گرفتم و مسیر رفته رو برگشتم. دیگه حتی حس و حال خریدن کفش رو هم نداشتم.
سرمیدون زرجوب از ماشین پیاده شدم و باقی مسیر رو قدم زنان طی کردم. نعیم کنار بساط چاییش ایستاده بود و به طرز بامزه ای بازار گرمی می کرد.
_ بیه چایی فدم تره. چایی آقا نعیم خوردن، دره.
جلوی بساطش خلوت بود اما همین تلاشش لبخند رو مهمون لبام کرد و اون که چشمش به مسیر اومدنم بود دوید طرفم و بلند صدام زد.
_ پری... پریسا بیا...بیا بهت چایی بدم...بیا بخور ببین تازه دمه...بیا چایی بخور گرم شو.
گاهی اوقات هیجان زده که می شد کلمات رو یا می خورد یا بیش از حد تکرار می کرد. انگار که لکنت داشته باشه.
باخنده سرتکان دادم.
_ نه داداش مرسی نمی خورم.
مچ دستمو بی هوا گرفت.
- به خدا استکان هام تمیزه...خودم می شورم...خودم با همین آب می شورم.
به آب رودخونه اشاره کرد و من چشمام گرد شد. رودخونه ی زرجوب یکی از آلوده ترین رودخانه های جهانه.
ولی با دونستن اینکه اون برای راضی شدنم این حرف رو زده و در اصل از آب لوله کشی استفاده می کنه، نزدیک بساطش شدم.
romangram.com | @romangram_com