#بازتاب_پارت_14


ابروهای کمونیش تو هم گره خورد.

_ بلاخره که چی؟ باید سرو سامون بگیری یا نه؟ بوی ترشیت کل محله رو برداشته.

اون جمله ی آخر رو با شوخی گفت و من بی توجه به خواسته اش زمزمه وار گفتم:

_ شرایط من مث بقیه نیست. هرکی بیاد تو زندگیم باید بودن بابابزرگ رو هم قبول کنه. کسی با این وضع کنار نمی یاد.

_ بارها بهت گفتم خودتو درگیر این مسئله نکن. اون پدر منم هست خودم ازش مراقبت می کنم. کامرانم حرفی نداره.

_ مطمئنی؟!!

تردید تو نی نی چشماش جا خوش کرده بود اما زیر بار نمی رفت.

_ خودتم به چشم دیدی خیلی ازتون خواست بیاین طبقه پایین خونه که خالی بود بشینین. خودمونم اینجوری بهتون نزدیک بودیم و نیاز به پرستار نبود.

نیشخند تلخی رو لبم نقش بست اما سکوت کردم و با حرفام به زخمای عمه نیشتر نزدم. اگه خواسته ی کامران در حد یه تعارف نبود، مطمئناً بلافاصله بعد جواب منفی مون اون طبقه رو اجاره نمی داد. از این گذشته زندگی زیر سایه ی اون مرد که خودخواهانه خواسته هاشو به خونواده اش تحمیل می کرد،کار ساده ای نبود. دلم نمی خواست دوروز بعد همخونه شدن باهاشون واسه سین جیم شدن بابت رفت و آمدهام تو روی شوهرعمه ام بایستم.

خود بابابزرگ هم راضی نبود. دیگه اخلاق کامران بعد اینهمه سال دستش اومده بود و دلش نمی خواست آخر عمری سربار دامادش باشه.

صدای عمه چرت فکری مو پاره کرد.

_ یه دور همی سه شنبه ی هفته ی بعد دعوت شدم. چندتا از همکارای سابقم و دوستای زمان تحصیلم هستن. گفتن بیا ببینیمت. راستش منم دلم براشون تنگ شده اما...

ساده لوحانه میون کلامش اومدم.

_ بابت نگهداشتن بچه ها اگه مشکل داری من...

حرفمو با غم مختصری که توصداش بود، قطع کرد.

_ بچه هارو که مادرشوهرم از خداشه نگهداره، مشکلم کامرانه. اونو چیکار کنم؟ چشمم آب نمی خوره اجازه بده. اون از این دورهم جمع شدن ها خوشش نمی یاد.

_ واسه همین آخر هفته شو با رفقاش داره میگذرونه؟

اون تنش عصبی که تو صدام بود، باعث شد عمه حالت تدافعی به خودش بگیره.

_ خودت که می شناسیش. دوست ندارم با گفتنش زمین و زمان رو بهم بریزه. دیگه اعصاب چونه زنی با اونو ندارم.

_ خودت کردی عمه. اگه از اون اول سفت و سخت جلوش وایمیستادی اینطوری نمی شد.

نگاه حسرت بار عمه آخرین تیرش بود که هدف گرفت.

_ تا خودت درگیر ازدواج و زندگی مشترک نشی نمیتونی منو درک کنی. اینکه به چه قیمتی حاضر باشی جلوش وایسی خیلی تعیین کننده ست پریسا. من نمی خواستم زندگیم از هم بپاشه.

romangram.com | @romangram_com