#بازتاب_پارت_13
بعد شستن دست و روم، قبل از اینکه به آشپزخونه سرک بکشم رفتم سراغ بابا بزرگ. تو جاش نشسته و پای سالمش از تخت آویزون بود.
_ صبحتون بخیر.
به جایی که من ایستاده بودم، خیره شد.
_ صبح تو هم بخیر. بیدارت کردم؟
اشاره اش به رادیو و صدای بلندش بود.
_ باید دیگه بیدار می شدم. الآن صبحونه رو آماده می کنم.
_ اشتها ندارم.
ابروهام تو هم گره خورد و راه رفته رو برگشتم.
_ دیگه چی؟از این حرفا نداشتیما آقا پسر.
بعد صبحونه ی دلچسب روز تعطیلمون، به دست و پاش کرم زدم و قرص هاشو دادم بخوره.
حوالی ساعت یازده بود که عمه و طنین و طاها از راه رسیدن. من هرچقدر که از کامران بدم می اومد در عوضش عاشق این دوتا وروجک عمه بودم. طنین هفت ساله و طاها که مثل خودم فروردینی بود همین ماه پیش پا تو چهارسالگی گذاشته بود.
نهار رو کنار هم خوردیم و بعدش وقتی بابابزرگ و بچه ها خوابیدن، تو آشپزخونه مشغول شدیم و حین اینکه اون به اوضاع درب و داغون اونجا می رسید درد و دل زنونه مون یا همون غیبت های تموم نشدنی رو از سر گرفتیم، بدون اینکه قضیه ی دلخوری تماس دیروز رو بهم یادآوری کنیم.
عمه داشت اجاق گاز رو تمیز می کردو غر می زد.
_ صد دفعه بهت گفتم یه چیزی ریخت روش چاره ی کار کشیدن یه دستمال خیس همون لحظه است نه اینکه بذاری یه هفته هم ازش بگذره و خشک و فسیل شه.
بی حوصله سری تکان دادم و درحالیکه گوشت های چرخ شده رو بسته بندی می کردم، به شنیدن این حرفای تکراری و همیشگی تن دادم. راستش هیچ وقت سلیقه ی یه زن کدبانو و خونه دار رو نداشتم. آشپزیم چندان جالب نبود اما غذاهام بد مزه نمی شد یا حداقل بابا بزرگ ایرادی نمی گرفت. شاید اونم باید میذاشتم پای اینکه اون کلاً آدم ایراد گیری نبود.
عمه می گفت شوهر کنی درست می شی اما حقیقتش وقتی تو زندگی مشترک اون و کامران دقیق می شدم این با سلیقه شدن رو، به بهای از دست دادن چیزای با ارزشی که عمه دیگه نمی تونست به داشتنشون افتخار کنه نمی خواستم.
_ خواهر کامران سراغت رو می گرفت. غلط نکنم اینبار دیگه میخوان حرفو پیش بکشن.
عمه بود دیگه، دوست داشت به تخیلاتش پرو بال بده. خیال می کرد خواهر شوهرش واسه تنها پسرش، برادرزاده ی بداقبال اونو که تو هفت آسمون یه نیم ستاره هم نداشت نشون کرده.
_ اووف عمه بی خیال. باز واسه خودت قصه بافتی؟
طلبکار و ناراضی ازم رو گرفت.
_ حالا ببین کی گفتم بهت.
_ ما اگه نخوایم شوهر کنیم باید کیو ببینیم؟
romangram.com | @romangram_com