#بازتاب_پارت_115
باشگفتی به طرفم برگشت.
_ منو می بخشی؟ باهام می مونی؟
م*س*تاصل سرتکان دادم.
_ خودمم نمی دونم. فقط میخوام یه فرصت دوباره به هردومون بدم.
باخوشحالی که نمی تونست پنهونش کنه،جواب داد.
_ پشیمونت نمی کنم،باور کن.
نگاهمو به جاده دوختم و حرفی نزدم. زمان لازم بود تا نشون بده چی در انتظار هردومونه اما تا اونموقع شاید بهتر بود اون ندونه تو این ذهن شلوغ وآشفته وقلبی که این روزها زیادی خالیه چی میگذره.
بام سبز یکی از اونجاهایی هست که من وقتی قدم تو محوطه سرسبزو زیباش میذارم دوست دارم رویکی از اون سکوهای سنگی بایستم و از اون بالا به آسمون خیره شم بدون اینکه طبیعت زیبای زیر پام و شهری باسقف های شیروانی و دورنمای بی نظیرش رو که درست شبیه یه تابلوی نقاشیه از دست بدم.
_ سوار تله کابین بشیم؟
بادخنکی به صورتم میخورد و باعث می شد چشمامو ریز کنم و به سختی به روبروم چشم بدوزم.
_ یکم دیگه اینجا بمونیم.
_ یه نیمکت خالی اونجاست، بیابریم روش بشینیم.
از روی سکو پایین اومدم و به سمت نیمکتی که اشاره کرده بود، قدم برداشتم. هنوزم خوشحال بود و چشماش برق می زد.
_ هرگز آدم خوش شانسی نبودم،همیشه بدبیاری هام یه قدم از خودم جلوتر بودن. نه اینکه خودمو بابت شکست هام بی تقصیر بدونم اما لااقل میخوام تو باور کنی من همه ی تلاشمو کردم.
یه چیزی هنوز خوره ی ذهنم بود و دست از سرم برنمی داشت.
_ اگه اون برمی گشت چی؟
سرشو پایین انداخت و دستاشو تو هم قلاب کرد.
_ دوست ندارم بهت دروغ بگم، من اونقدرام غیر قابل پیش بینی نیستم. همیشه ساده زندگی کردم پس مطمئن باش اگه برمی گشت من الآن تو زندگیت نبودم. همونطور که اون با وجود تو دیگه تو زندگیم نیست.
خیره شدم به زوجی که دست تو دست هم، باخنده از کنارمون گذشتن.
_ اما اون همین الانم تو زندگیته،اسمش تو شناسنامته،مادر پسرته.
_ ما دور از چشم خونواده هامون دادخواست طلاق رو پیگیری کردیم و داریم توافقی از هم جدا می شیم. یعنی اگه قضیه ی قهر تو و مشکل سام پیش نمی اومد تا الان جدا شده بودیم.
چیزی که بی هوا به زبون آورد تکانم دادم. اون بدون اینکه بخواد به چیزی اعتراف کرده بود که محال ممکن به نظر می رسید بخوام نادیده بگیرمش. طلاقی که به خاطر سام و بیماریش عقب افتاده بود،امکان داشت به همون دلیل هیچ وقت هم اتفاق نیفته.
romangram.com | @romangram_com