#بازتاب_پارت_110
_ پدربزرگت تورو خیلی دوست داشت، همیشه هم نگرانت بود.
تو دلم گفتم:
« آره، نگران اینکه یکی مثل تو برای زندگیم یه فکرایی داشته باشه»
نمی دونم چی تو چشماش بود اما من با اینکه هومن نتونست تو اون فرصت کم طبق خواسته بابابزرگ اینجا رو به نامم کنه و حالا فقط یه مزاحم بودم که حق الارث عمه شکوفه رو تصاحب کرده، باز ترسیدم.حس کردم پشتم عجیب خالیه و به این فکر کردم که یه زمانی اون پیرمرد نابینا و دیابتی خوابیده رو تخت، بزرگترین تکیه گاهی بوده که داشتم و حالا ندارم.
_ یکم دستم تنگه اما سعی میکنم خیلی زود اینجارو تخلیه کنم.
ابروهای پیوسته اش تو هم گره خورد.
_ این چه حرفیه؟ فکرکردی من می خوام آواره ات کنم؟ اصلا من بد، تو شکوفه رو نمی شناسی؟ اون جونش بره حاضر نیست ته دلت آب تکون بخوره.
گیج و خسته نگاش کردم.
_ پس منظورتون از این حرفا چیه؟!
از جاش بلند شد و با دید کاسبکارانه چرخی تو حیاط زد.
_ این خونه کلنگیه، یعنی اگه بخوای به خاطر این چهارتا تیر و تخته بفروشیش مفت هم گرونه، اما زمینش ارزش داره...من میگم چرا باید این سرمایه همینجور بخوابه؟ بذار بکوبیمش یه نوساز چهارطبقه از توش دربیاریم. چی میگی موافقی؟
پوزخندمو ازش پنهون نکردم.
_ نظر من به چه دردی می خوره؟ من که از اینجا ارثی نمی برم.
_ باز شروع کردی؟ تو هم از این خونه سهم داری حتی اگه شرع و قانون بگه نه. من به اینجا احتیاجی ندارم اما واسه آینده ی تو و شکوفه یه سرمایه ست. بذار بسازمش لااقل یه واحد آپارتمان ازش بهت برسه. تو هم که ماشالله سرکار می ری و دستت تو جیب خودته. حالا من تا مجوز ساخت رو بگیرم اینجا بمون، بعدشم تو اون دوره ای که خونه داره ساخته می شه بیا پیش ما. میگم شکوفه اتاق یکی از بچه هارو برات آماده کنه. خوبه نه؟
آره تا وقتی که با نظر کامران خان جلو می رفتیم همه چیز از خوب هم بهتر بود. اما من که با ارزشترین داشته هام از این خونه فقط خاطره هاش بود باید به چی دل خوش می کردم؟ به اون آپارتمان کوچیک و دلگیری که شبیه قفس خالی توی خونه ست؟ همون قفسی که جفت فنچ نر و ماده اش به فاصله ی چند روز تو گیر و دار مراسم سوم و هفتم افتادن کفِش ومردن.
_ برم دنبال نقشه و مجوز ساخت؟!
نا امید و درمونده سر تکان دادم. چی می تونستم بگم؟مگه حق مخالفتم داشتم؟ این روزها از زمین و زمان،از آدمهای دور و برم، از کارم و تنهاییم عاصی بودم.
صدای فریاد هومن باعث شد از گوشی فاصله بگیرم.
_ چرا داد می زنی؟
_ نزنم؟ وایسادی هرچی خواست بگه و بعد قبول کردی؟
_ کار دیگه ای ازم بر می اومد؟
_ اون خونه مال توئه. وصیت دایی بود به تو برسه، شکوفه خبر داشت، نداشت؟
romangram.com | @romangram_com