#بازتاب_پارت_108
بی اختیار لب برچیدم و اشکای داغم پایین اومد و رو نوک بینیم لنگر انداخت.
_ دیدی بلاخره تنها شدم؟
دست حامی و مردونه شو آروم روی دست من که دور رادیوی جیبی چنگ شده بود،گذاشت و بااطمینان لب زد.
_ من هستم.
میون هق هق بی صدام نفس گرفتم تا بتونم حرف بزنم.
_ یه زمانی از این تنهایی می ترسیدم اما حالا می بینم دیگه ازش نمی ترسم،یه چیزی بدتر از اون تنهایی رو سرم آوار شده...من بابابزرگ رو می خوام هومن.
سرشو پایین انداخت و با عذابی که نمی تونست بی خیالش شه و مدام باهاش کلنجار می رفت خیره شد به فرش زیر پاش و لبها شو به سختی روی هم فشرد.
_ دایی نمی تونست دیگه بمونه...پیمونه ی عمرش پرشده بود...اینو خودشم می دونست اما تا آخرین روز نگرانت بود.
برگشت و با ناراحتی زمزمه کرد.
_ می خوای بازم نگرانت بمونه؟ بارفتنش کنار بیا پریسا.
توجام نیم خیز شدم و سعی کردم اشکامو پس بزنم.
_ من حالم خوبه ، بارفتنشم کنار اومدم خودت که دیدی...همین دو روز پیش جلو چشمام اونو گذاشتن تو خاک و من هیچ کاری نکردم، حالام دارم فقط واسه دل خودم،واسه تنهایی هام گریه می کنم.
دستامو گذاشتم جلو چشمام و اشکایی که تند تند پایین می اومدن رو از نگاه ناراحت و غمگینش پنهون کردم.
یه لحظه بعد اون کنارم روی تخت نشسته و با دستی که دور شونه هام انداخته بود،تلاش داشت منو تو ب*غ*لش بگیره.
_ بیا اینجا خانوم کوچولو.
سرمو به زور به سینه اش چسبوند و من میون اشک هایی که بی وقفه پایین می اومدن و دستی که کنار دهانم روی قفسه ی سینه اش مشت شده بود، به تپش سنگین قلبش گوش سپردم و گذاشتم آرومم کنه.
باخستگی مفرطی که رو شونه هام سنگینی می کرد کلید رو تو قفل چرخوندم تا در حیاط رو باز کنم. این روزا اونقدری خودمو تو کار و زندگی غرق کرده بودم که حتی یادم نمی اومد چند روز از چهلم بابابزرگ گذشته. چهلمی که مراسمش رو خیلی ساده و بی تکلف سرخاکش برگزار کردیم و با خوندن قرآن و چرخوندن دو دیس خرماو حلوا میون جمع و فاتحه خوندن برای شادی روح عزیزی که دیگه بین ما نبود،همه چیز تموم شد.
وبعد همه اونقدر راحت دل کندن و رفتن که انگار این مرد که هشتاد و سه سال عمر کرده بود و بدون اینکه آزارش به کسی برسه، مظلومانه چشماشو یه روز واسه همیشه بسته و رفته بود هیچ وقت وجود نداشته.
_ سلام!
سرمو بلند کردم و در حالی که درو هل می دادم تا باز شه، خیره شدم به نگاه منتظر کامران.
_ سلام... اتفاقی افتاده؟!
لبخند محوی زد وگفت:
romangram.com | @romangram_com