#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_98

-آه!!!!!جناب شاهزاده!!!!!مثل اینکه به خانوم کوچولوتون یاد ندادین زیادی کنجکاو نباشه. مگه
نه؟؟؟؟پیشاپیش تسلیت عرض میکنم!!!!
خم شد و به نشانه ی مسخره کردن احترامی گذاشت و تا من اومدم بهش نزدیک بشم پرواز کرد و
رفت!!!!رفت!!!!
خدایا تیارا؟؟؟چه اتفاق براش افتاده؟؟؟سریع به سمتی که تیارانا و آذرخش بودن دویدم. من به
آذرخش سپرده بودم که مواظبش باشه!!!!وقتی بوته هارو کنار زدم دیدم که آذرخش با یه تیکه گوشت
مسموم شده.حتما کار اون عوضیه!!!!!وای خدا تیارانا!!!!
اطراف رو نگاه کردم نبود!!!!!تیارانای من نبود!!!!روی زمین به زانو در اومدم:
-تیارانا کجاااااااااایی؟؟؟؟؟
به سرعت از جام بلند شدم و معجون ضد مسمویتی که لای لوازمم بود رو برداشتم و درش رو باز کردم
و گذاشتم جلوی بینی آذرخش!!!!تا چند دقیقه ی دیگه بیدار میشه!!!!
خودم هم رفتم به دنبال تیارانا.هنوز زیاد دور نشده بودم که لاشه ی یه ببر رو دیدم.وقتی بهش نزدیک
شدم تازه عمق فاجعه رو درک کردم.این ببری بود که همیشه به تیا کمک میکرد !!!!!
جای پنجه ی چندتا حیوون وحشی هم اون اطراف بود.از فکر اینکه اون حیوونها به تیارانا حمله کرده
باشن موهام سیخ وایساد!!!!دنبال یه نشونه گشتم.یه تیکه پارچه ی ابی رنگ خودنمایی میکرد.پریدم و
بهش چنگ زدم:
-این واسه تیاراناس!!!!!!
همون راه رو ادامه دادم که ای کاش نمیدادم. صحنه ی رو به روم............

romangram.com | @romangram_com