#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_95

میدانست که این کار چه کسی بوده و چه معنی داشت!!!!ولی وقت مناسبی برای بازگو کردن حقایق
نبود!!!!
چند روزی بود که آن دختر عجیب و غریب ملکه ی روح و ذهنش شده بود!!!!از زمانی که فهمیده بود
درمورد اتفاق توی منطقه ی مرموز زیاده روی کرده.واقعا شرمنده ی تیارانا بود!!!!شاید برای یک شیطان
شرمندگی معنایی نداشته باشد.اما در مقابل آن دختر.........
شاید تیارانا زیادی خاص بود!!!!!یا شاید هم برای کارل اینگونه بود!!!!تیارانا بخوبی توانسته بود برروی
این شیطان به ظاهر بی رحم تاثیر بگذارد!!!!!کارل اورا دوست داشت!!!!اما.....غرورش اجازه ی بازگو
کردن احساساتش را نمیداد!!!!
وقتی به جای مناسبی رسید فریاد زد:
-کجاییییییی؟؟؟؟؟منکه میدونم کشتن الکس کار توعه!!!!!ولی چرا این کار رو در مقابل تیارانا انجام
دادی؟؟؟؟؟؟
مدتی صبر کرد اما باز هم خبری نشد!!!!بلندتر از قبل غرید:
-لعنتی باتواااااااااااام!!!!!
طولی نکشید که سروکله اش پیدا شد!!!!این شخص زیادی ترحم برانگیز بود!!!!چون که به مردم
سرزمینش خیانت کرده بود.کارل سریع به سمتش جهید و به درخت چسباندش:
-عوضی واسه چی الکس رو کشتی؟؟؟؟فکر نمیکردی تیارانا بمیره؟؟؟؟؟هااااااااا!!!!
شخص مجهول پوزخندی میزنه و درحالیکه دستش و روی دستهای کارل گذاشته تا خودش رو از
حصارش آزاد کنه میگه:

romangram.com | @romangram_com