#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_94

تا بعدا همه چیزو برات تعریف کنم. باشه؟؟؟؟
درحالی که نگاهش روی الکس بود باشه ای زیر لب گفت که به سختی شنیدمش!!!!نمیتونستم اینجا رها
کنمش!!!همینطوری هم براش خطرناک بود!!!سوتم رو به صدا در آوردم که سروکله ی آذرخش پیدا شد.
تیارانا رو که کاملا از ترس فلج شده بود و نمیتوانست حرکتی بکنه رو بغل کردم و به آرومی روی
آذرخش گذاشتم.رو به آذرخش گفتم:
-ببین پسر خوب،خیلی مواظبش باش. حتی اگه خودش هم خواست پایین نمیای. تو آسمون پرواز
میکنی و وقتی که صدات کردم میای.فهمیدی؟؟؟
نفسش رو به معنی تایید حرفم به صورتم پخش کرد و با لبخند دستپاچه ای در حالیکه عقب عقب
میرفتم:
-برو آذرخش!!!!برو!!!!و تا من نگفتم پایین نیا!!!!
بعد از این حرفم از روی زمین بلند شد و ازم فاصله گرفت. وقتی مطمئن شدم که جای تیارانا امنه به
صورت الکس خیره شدم.این پسر رو زیادی می‌شناختم!!!!البته عجیب هم نبود. فعلا نباید به تیارانا
حرفی بزنم،همینطوریش هم داره اذیت میشه!!!!

************

دانای کل:
بعد از اینکه جای مناسبی برای دفن کردن الکس پیدا کرد به نقطه ی دیگری از جنگل رفت. خوب

romangram.com | @romangram_com