#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_90

از شونه هام گرفت و با لحن محکمی گفت:
-بانو شما خیلی کله شق هستین!!!!!میون ما یک جاسوس هست. جون ما درخطره. شما باید با من
بیاین!!!!
خودمو از حصار دستاش ازاد کردم و درحالیکه عقب عقب میرفتم با اخم گفتم:
-بایدی وجود نداره الکس!!!!!اینجا تاراگاسیلوسه و من فهمیدم که هرکس به میل و اراده ی خودش
رفتار میکنه.
-ولی کارل یه شیطانه!!!!
-کارل عوض شده. داره کمکم میکنه تا تاراگاسیلوس رو از نابودی حتمی نجات بدیم!!!!!
-ولی اون بازمانده رو می‌کشه!!!!!!
-اون به من قول داده تا با بازمانده کاری نداشته باشه!!!!!
پوزخندی زد:
-و شما هم باور کردین؟؟؟؟
از حرکت ایستادم و بهش نزدیک شدم درحالی که میخواستم تو چشماش نفوذ کنم پرسیدم:
-منظورت چیه؟؟؟؟
-واضحه!!!!!اون خوی شیطان رو داره. اون دروغگوعه!!!!!فقط کافیه دستش به بازمانده برسه!!!!!
گوش نکن تیارا!!!!!!اون میخواد اعتماد تورو نسبت به کارل از بین ببره. وگرنه بعد از این همه مدت
واسه ی چی اومده؟؟؟؟با چهره ی جدی گفتم :
-اون عوض شده. و توهم نمیتونی منو نسبت به اون سرد کنی!!!!!اصلا این همه مدت کجا بودی که الان

romangram.com | @romangram_com