#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_89
-بیا منو بو کن. ببین نازم!!!!
ناخوداگاه به سمتش کشیده شدم.کاملا غیر ارادی قدم هام کنار همدیگه قرار گرفت تا بهش نزدیک
بشم.یک قدم!!!!!یک قدم مونده بود تا به اون گل عجیب و غریب که الان جثه اش بزرگ شده بود و
بسمتم مایل شده بود برسم!!!!!که از پشت بوته ها شخصی به سرعت روی من پرید و من به شدت به
زمین خوردم. تازه به خودم اومدم و به اون گل خیره شدم که با دندون های وحشیش زمین رو گاز
گرفت و بعد اینکه دید طعمه ای برای خوردن نیست.به همون حالت قبلی خودش برگشت!!!!!
اطرافمو کنکاش کردم تا ناجی خودم رو ببینم.بدون اینکه اون صورت اون فرشته رو ببینم گفتم:
-آقا خیلی ممنونم. شما زندگی منو نجات دادین. نمیدونم ازتون چطوری تشکر کنم. شما جون منو نجات
دادین.
-نیازی به تشکر نیست بانو!!!!!!
من سرجام سیخ وایساده بودم و به اون صدای آشنا و دوتا چشمی که فقط چندبار دیده بودمش نگاه
میکردم!!!!!!درحالی که از دیدنش واقعا خوشحال بودم گفتم:
-ا.......ا.......الکس!!!!!!واقعا خودتی؟؟؟؟......
به نشونه ی احترام خم شد و گفت:
-بانو میدونین چند روزه که داریم دنبال شما میگردیم؟؟؟خداروشکر که سالم هستید و اون شیطان
نفرت انگیز آسیبی به شما نرسانده!!!!!
از لقبی که به کارل نسبت داده ود اخمامو درهم کشیدم و انگشت اشارمو به معنی تهدید جلوش گرفتم:
-تو حق نداری به کارل توهین کنی!!!!اون عوض شده و داره کمکم میکنه تا دختر پرسا رو پیدا کنیم.
romangram.com | @romangram_com