#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_82

_همینجام......
_تموم نشد؟؟؟
گیج گفتم :
_چی؟؟؟
شروع کرد به غرغر کردن و با خودش حرف زدن که محو چهرش شدم
-بیا میگم کجایی میگه همینجا بعدمیگم تموم شد اقا میگه چی خوب گوش نمیکنی دیگه ......
متوجه من شد که دارم نگاش میکنم ،اب دهنش قورت داد و گفت :
_چیه؟؟؟
به خودم امدم خیلی جدی گفتم :
_خوب زخمات تموم شد وقت رفتنه دیگه نباید بیشتر از این وقت تلف کنیم......
سرش اهسته تکون داد و منم کلافه بلند شدم دستی به صورتم کشیدم.....

تیارانا:
معلوم نیست پسره از وقتی زنده شده چه بلایی سرش امده ،فکر کنم به سرش ضربه خورده قاطی
پاتی کرده ،منم بیخیال بلند شدم!!!!!واااااای اینکه باز داره سواره اژدهاش میشه ،چرا نمیفهمه من از
ارتفاع میترسم. به من نگاه کرد،من از ترس سوارشدن یه قدم عقب رفتم .......
_بس کن تیارانا بیا سوارشو.....
_چرا درک نمیکنی من واقعا میترسم......

romangram.com | @romangram_com