#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_70

بهش گفتم:مثل اینکه میتونم
لباسامو پوشیدمو شروع کردیم گشتن دنبال نشونه...داشتیم نا امید میشدیم ...که بوته هارو کنار
زدم...یه شی سفید رنگی پیدا کردم تا دستم بهش خورد به یه کاغذ تبدیل شد...یا خدا این دیگه
چیه؟...کاغذو باز کردمو به داخلش نگاه کردم بازم از این خط چیزی نمیفهمم ببری رو صدا کردم که تند
امد پیشم...
ببری:چیشده بانو؟
:ببری یه چیزی پیدا کردم مثل یه نامه اس اما از خطش چیزی نمیفهمم ببین تو میتونی بخونی؟
ببری کاغذو گرفتمو گفت:بله بانو میتونم
:پس بخون دیگه منتظر چی هستی؟

ببری شروع کرد به خوندن:
-ای تایسای مهربان حال که به این نشانه ی مهم دست پیدا کرده ای راه بسیار طولانی را پشت سر
گذاشته ای انگشتر در جنگل ارسالتا در دست پرسا دختر پرنده هاست...
باورم نمیشه یعنی نشانه رو پیدا کردیم...اخ جون...رو کردم سمت ببری و گفتم:
- باید بریم اونجا
ببری گفت:بانو من نمیتونم شمارو همراهی کنم باید تنهایی برید
-وای چرا تنهایی؟
ببری که دید میترسم گفت:

romangram.com | @romangram_com