#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_69
رو کردم سمت ببریو گفتم:وای بابی بازم میوه...انقدر میوه خردم شبیه میوه شدم
ببری گفت:متاسفم بانو نتو نستم چیزی شکار کنم حتما براتون یه چیزی شکار میکنم...
سرمو تکون دادمو بدون حرف میوه رو خوردم
بابراس:بانو باید دوباره دنبال یه نشانه بگردیم
بازم سرمو تکون دادم...که یهو یه گفتم:بابراس من نمیتونم اینجا حموم کنم؟
بابراس گفت:چرا میتونید بانو اما باید تورود خونه حموم کنید
با اینکه شنا بلد نبودم ولی نمیتونستم همینطوری بمونم.
گفتم:باشه مشکلی نیس بریم؟
بابراس گفت:بریم بانو
رفتیم سمت رودخونه....وای چه بزرگو زیبا بود اب چقدر زلال بود
به ببری گفتم بره پشت بوته ها ...به هرحال اونم یه مرد بود...خخخخ... رفتم توی رودخونه وای چه اب
گرمی بود تو عمرم انقدر رودخانه ی قشنگی ندیده بودم...شروع کردم به شستن خودم.تا امدم برم
بیرون پاهام کشیده شدن...یا خدا این چی بود دیگه؟ همنطور داشتم دستو پا میزدم که بی اختیار
دسمتمو محکم بردم بالا که اون رودخونه با تمام اب و عظمتش با دستم رفت بالا..من دقیقا وسط
رودخونه ایستاده بودم.....شروع کردم با دستام به حرکت دادنه آب!!با هر حرکت دستم اب هم حرکت
میکرد...خدای من یعنی من میتونم اب رو هم هدایت کنم؟
یهو خیز برداشتمو از رودخونه امدم بیرون....ببری با تعجب نگام میکرد...با بهت پرسید:بانو شما
میتونید اب رو هدایت بدید؟
romangram.com | @romangram_com