#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_7
در آوردم،فک کنم باید اتاق پزشک قصر باشه!!!!!!
در همین حین،در باز شد و دختر جوانی وارد اتاق شد.وقتی منو دید اول کمی صورتم رو نگاه کرد.مثل
اینکه دنبال نشونه ی خاصی میگشت که وقتی تو صورتم پیدا کرد.اول با بهت به چشمام نگاه کرد و بعد با لبخند سری به نشونه ی احترام برام خم کرد.منم همینجوری وایساده بودم و اونو نگاه
میکردم!!!!!!!! وقتی نگاه بهت زده ی من رو روی خودش دید،لبخند مهربونی زد و بهم نزدیک شد.
دستش رو گذاشت رو کمرم و منو به سمت تختی که گوشه ی اتاق قرار داشت هدایت کرد و روی اون
نشوند. و بعد وسایل پانسمان رو از روی میز برداشت و اومد کنارم روی تخت نشست. شنل رو آروم از
رو شونم باز کرد و مشغول تمیز کردن زخم هام شد.
منم چون خیلی کنجکاو بودم،باز هم مشغول بررسی اتاق شدم. وقتی کارش تموم شد،دستش رو
خیییییلی آروم گذاشت رو دست چپم که حالا کبود شده بود. ولی برخورد دستش همانا و بلند شدن
جیغ من همانا:
-واااااااااای.یواش!!!!مگه نمیبینی درد داره؟؟؟؟
-دستتون در رفته بانو!!!!
-ااااااا؟؟؟؟در رفته؟؟؟؟کجا در رفته بگو برم بیارمش؟؟؟؟خب خودم میدونم در رفته.وگرنه کبود
نمیشد که........
-بانو باید جا بندازمش......
-چیه هی بانو بانو بانو میکنین؟؟؟؟؟ابن میاد میگه بانو!!!!!اون میاد میگه بانو!!!!!وقتی هم دلیل
کارشون رو میپرسم جواب سربالا میدن........
همونطور که به جون اون بیچاره غر میزدم با چشمام هم کف اتاق و میکاویدم.نمیدونم دنبال چه چیز
romangram.com | @romangram_com