#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_53

آخرین کلمات که از دهنش خارج شد،زنجیر رو محکم کشید تا از محکم بودنش مطمئن بشه!!!!اگه بگم
درد نداشت. دروغ گفتم. چون واقعا درد میکرد. اژدها؟؟؟؟چرا یه شیطان بی رحم به قولی که به
اژدهاش داده پایبنده......ولی به پدرش پایبند نیست و فقط تاج و تختش رو میخواد؟؟؟؟؟این سوالات
مدام تو ذهنم اکو میشد. برای همین اصلا توجهی نکردم که یک روزه نه آب خوردم و نه غذا و همونطور
به صورت جنینی پایین درخت خوابیدم. درحالی که بین مرز خواب و بیداری بودم گفتم:
-من باید دلیلش رو بفهمم.شاید تونست منو نجات بده. تا اون موقع باید صبر کنم........صبر........

کارل:
دختره ی احمق!!!!!هه واقعا فکر کرده میخوام ببوسمش؟؟؟؟پس هیچ چیزی از دنیای ما شیطان ها
نمیدونه!!!!!شیطان ها هیچوقت عاشق نمیشن.........هیچوقت!!!!!!این قانون ماست که نفرت خودمون
رو با شبه بوسه بیان کنیم!!!!!چون بوسیدن از نظر ما واقعا کار احمقانه ای هست.بوسیدن یعنی
محبت!!!!!یعنی عشق!!!!یعنی دوست داشتن!!!!!و این از نظر ما شیطان ها کاملا غیرقابل قبوله!!!!!
ما اونو به عنوان سنبل نفرت در نظر گرفتیم.تازه من میخوام این دختر رو بکشم،بعد بیام و از روی
عشق ببوسمش؟؟؟؟؟حتی فکر کردن بهش هم باعث میشه پوزخند روی صورتم نقش ببنده!!!!!
بعد از خوردن شام و خاموش کردن آتیش،به گوشه ای رفتم و خوابیدم. اصلا برام مهم نبود که اون
دختر از صبح نه آب خورده و نه غذا!!!!!مهم این بود که خودم راحتم. فردا باید وارد منطقه ی مرموز
بشیم!!!!خوشحالم که بالاخره میتونم در اون منطقه خود بازمانده،یا نشانی از اون رو پیدا
کنم.خوشحال از اینکه خیلی زودتر از اونکه فکرش رو میکردم،میتونم به قولی که به آذرخش دادم عمل

romangram.com | @romangram_com