#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_52

-یعنی واقعا نمیدونی؟؟؟؟
-اگر هم بدونم.میخوام از زبون خودت بشنوم. تا برای همیشه توی ذهنم بمونه.نمیخوام یادم بره چرا تو
از من متنفری!!!!!!
-باشه!!!!!پس گوش کن.
به سمتم اومد و زنجیر رو از زمین برداشت.درحالی که باخشم مچ دو دستامو باهم جفت میکرد ادامه
داد:
-چون.....تو از یه ناکجا آباد پیدات شد و همه چیو بهم ریختی!!!!!!اگه تو نمیومدی کسی هم نبود تا
بازمانده رو پیدا کنه.کسی نبود تا نقشه های من برای جنگ رو بهم بریزه!!!!!!هیشکی نبود تا نور امید
بقیه ی ساکنان تاراگاسیلوس بشه!!!!!!ازت متنفرم،چون میخوام تورو بکشم تا مانع رسیدن من به تاج و
تخت پدرم نشی.میکشمت تا صاحب تاج و تخت کل تاراگاسیلوس بشم!!!!!
خدای من!!!!!اون رویای فرمانروایی بر کل تاراگاسیلوس رو داشت!!!!خدایا کمکم کن تا بازمانده رو
زودتر پیدا کنم. پیدا کنم تا بیاد به سرزمینش کمک برسونه. تا بیاد مانع از رسیدن تاج و تخت خودش
به این شیطان بی رحم بشه. خدایا شده دروغ میگم،جون خودم رو فدا میکنم تا به این سرزمین کمک
کنم. با اینکه ناخواسته از اینجا سردر آوردم. ولی باز هم نمیخوام اینجا نابود بشه.نمیخوام به دست
شخصی بیفته که الان داره ادامه ی حرفاش رو میگه:
-من با کمک تو بازمانده رو پیدا میکنم.هم اون بازمانده ی لعنتی..........هم تورو با دستهای خودم
میکشم.مطمئن باش هیچوقت از نظرم برنمیگردم. چون به اژدهام که مهمترین داشته ی من توی
زندگیمه قول دادم تورو بکشم!!!!!!

romangram.com | @romangram_com