#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_48

دختره زمینی که حتی قدرت تحمل شکنجه رونداره بتونه یه گیاه افزار باشه حتما نیست...چقدر زیبا
بود همنطور که تو تاریخچه میگفتن...سرمو به شدت تکون دادم حتما زده به سرم من چی دارم میگم
دارم از دشمن خودم تعریف میکنم؟
با عصبانیت رفتم پیشش داد زدم:
-چه غلطی داری میکنــــــــــــــــــــی؟
زود دست از کارش کشیدو با ترس به چشام زول زد عاشق همین ترسیم که توچشماش موج میزد \
پوزخند زدم رفتم جلوتر باهر قدمی که میرفتم جلوتر ترسشم بیشتر میشد...انقدر جلو رفتم که
چسبیده بودم بودم بهش چونشو گرفتمو گفتم:
-توکه نمیدونی جای بازمانده کجاست؟چطور میتونی گیاهان رو حرکت بدی؟ (داد زدم)هــــــــــا؟؟؟؟
با ترس گفت:
-من نمیدونم چطوری باور کن اصلا خبر نداشتم من چنین قدرتی دارم توروخدا چونمو ول کن
شکست...
فشار بیشتری به چونش اوردم که از درد نالید...از دردش لذت میبردم...چونشو با خشونت ول کردمو
گفتم:
-اگه بازمانده رو پیدا کنم شک نکن زنده نمیمونی...
خندهی وحشتناکی کردم انقدر ترسیده بود که جیکشم در نمیومد...هه...نگاه وحشتناکی کردم. انقدر
ترسیده بود که جیکشم در نمیومد...هه...بدون حرفی چوب های خشکی که اون اطراف بودن رو گوشه
ای جمع کردم وبرای درست کردن آتیش باید تمرکز میکردم. تمرکز واسه این بود که آتیش بزرگی ایجاد

romangram.com | @romangram_com