#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_47

با ذوق گفتم:اره من زبون شمارو خوب میفهمم
سنجابه که دید قلو زنجیر شدم گفت:چرا تو رو به درخت بستن؟ اصلا اینجا چکار میکنی؟ با کی امدی؟
منم که اصلا حواسم سرجاش نبود گفتم
:با شاهزاده امدم
سنجاب با ترس و شک پرسید:کدوم شاهزاده؟
:شاهزاده دیگه شاهزاده ی شیطان ها
تا این رو گفتم سنجابه از ترس جیغ کشید و فرار میکرد اما صداشو میشنیدم که
میگفت:خیانتکار...خیانتکار
یعنی منظورش از خیانتکار کی بود؟مــــــــــــــــــــن؟؟؟؟
نگام افتاد به گیاها و گل هایی که اون دور و برا بودن چقدر قشنگن فکرم رفت اون روزی که گیاها رو
حرکت دادم یعنی الانم میتونم؟؟؟؟با دست زنجیلیم شروع کردم به حرکت دادن دستام داشتم شاخ در
می اوردم گیاها با هر حرکت دستم گلا و گیاها حرکت میکردن...
کارل:
باید زود برگردم میترسم این دختره فرار کنه و کار دستم بده همین اهویی که شکار کردم بس بود
وقتی رسیدم با چیزی که جلوی خودم دیدم خشکم زد چطورمیشه؟امکان نداره تا جایی که من میدونم
فقط یه گیاه افزار میتونه این کارو بکنه...اما یه شایعاتی شنیده بودم که اون کسی که میدونه بازمانده
کیه قابلیت هایی داره و میتونه این کارا رو بکنه یعنی راسته؟ تیارانا داشت با دستاش گیاهان رو
تکون میدار و هدایت میکرد نکنه...نکنه اون گیاه افزار باشه؟ اما غیر ممکنه کارل به خودت بیا یه

romangram.com | @romangram_com