#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_42

میکشمممممت!!!!!
نگاه عصبیمو بهش دوختم و رفتم به سرعت از اتاق خارج شدم. به دنبال من آذرخش هم اومد بیرون و
بهم زل زد. از روی ناچار نالیدم:
-اونطوری نگام نکن پسر!!!!!
دستمو لای موهام فرو کردم و کنار درخت سر خوردم روی زمین.آذرخش اومد پیشم و بال هاش رو
روم کشید که گرم شدم:
-نمیدونم اون دختر چی داره!!!!!نمیدونم!!!!من........من تا حالا اونطوری نشده بودم!!!!
به چشمای اژدهام نگاه کردم. از چشماش انرژی میگرفتم.پوزخندی زدم و با همون لحن سابقم. با همونی
که همه ازم میترسن گفتم:
-همینجا بهت قول میدم که خودم با دستهای خودم اون دختر رو نابود کنم. میدونی که......تا حالا زیر
قولم نزدم. زدم؟؟؟؟
با چپ و راست کردن سرش بهم گفت :
-نه تو هیچوقت زیر قولت نزدی!!!!
همونجا کنار درخت و اژدهام چشمام گرم شد و خوابیدم.......

************

تیارانا:

romangram.com | @romangram_com