#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_41

بترسه.نفسی کشیدم و بدون اینکه به صورتش نگاه کنم دست بردم سمت پیشونیش، و موهایی به
صورت وحشیانه روی پیشونیش پخش شده بود رو کنار زدم!!!!
دیدمش........همون نشان گل سرخ!!!!همونی که در وقایع نامه ی تاراگاسیلوس که به دست خانواده ی
سلطنتی نوشته شده تصویرش هست!!!!هیچ توضیحی دربارش داده نشده. فقط دوخط:
-آیندگان بخاطر داشته باشید. زمانی دختری با موی سپید،با نشان گل سرخ!!!!!زیباتر از فرشته های
تاراگاسیلوس،به درخشندگی و زیبایی مروارید از زمین به تاراگاسیلوس خواهد امد. آنگاه او به شما در
یافتن آخرین بازمانده یاری میرساند....
به صورتش نگاه کردم. واقعا جذاب بود......تک تک اجزای صورتش رو از نظر گذروندم و ناخودآگاه
چشمام به لباش افتاد.هرکاری کردم نتونستم چشمامو ازش بگیرم. تند تند نفس می‌کشیدم. درست مثل
آدمی که به عالمه بهش هیجان وارد کرده باشن.
این دختر چی داشت؟؟؟؟؟دیگه نتونستم طاقت بیارم. سرمو نزدیک بردم و کم کم چشمامو بستم و
لبامو بردم نزدیکتر..............
با قطره اشکی که از گوشه ی چشمش راه پیدا کرد. چشمای نیمه بستمو باز کردم!!!!من داشتم چیکار
میکردم؟؟؟؟من......شاهزاده کارل.......داشتم دشمن خودمو می بوسیدم؟؟؟؟
اگه کسی بفهمه و به گوش پدرم برسه سخت منو مجازات میکنه!!!!لعنتی.این دختر کوچولوی چموش
چی داره که باعث میشه من بهش نزدیک بشم؟؟؟؟؟ازش متنفرم!!!!!متنفرم!!!!!!متنففففففر!!!!!
با عصبانیت به سمت میزم رفتم و هرچی روش بود رو پرت کردم رو زمین:
-ازت متنفرم دخترک زمییییییییینی!!!!!خودم با دستهای خودم بعد اینکه بازمانده رو پیدا کردی

romangram.com | @romangram_com