#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_38
-سرورم متاسفانه زخم گردنش باز شده بود و به سختی تونستم از خون ریزی زیاد جلوگیری کنم. اثر
سمی که روی خنجر بوده هنوز هم توی بدنش هست و به شدت باید ازش مراقبت بشه!!!!باید بگم که
این دختر تحمل شکنجه هارو نداشته و بدنش کاملا ضعیفه.
در حالی که سرمو تکون میدادم هومی کردم!!!!!چرا باید یه دختر ضعیف گیر من بیفته؟؟؟اصلا چرا باید
این دختر میدونست که بازمانده کجاست؟؟؟؟اینکه اون دختر چقدر آسیب میبینه اصلا برام مهم نیس.
مهم اینه که باعث نشه تخت حکومت من،جایگاهی که به عنوان پادشاه قراره مال من باشه رو از دست
بدم!!!!!اگه جای بازمانده رو بدونم.بی درنگ هردوتاشونو میکشم!!!!!!
هه!!!!یه دختر ضعییبییف،از زمین برای پیدا کردن آخرین بازمانده از خاندان سلطنتی
تاراگاسیلوس.آخرین بازمانده و وارث تمامی عناصر طبیعت،به میون یه مشت فرشته و شیطان و دیو
وباد افزار و خاک افزار و آتش افزار........بیاد!!!!واقعا احمقانس.اون احمق ها واقعا فکر کردن این دختر
کاری میتونه بکنه؟؟؟در هر صورت نمیتونم اینجا ولش کنم.
-به چندتا از خدمتکارها بگین این دخترو بیارن اتاق من!!!!!!!
-اتاق شما سرورم؟!؟!؟!؟!
دوس نداشتم یه حرف رو دوبار تکرار کنم.با خشم روی پزشک خم شدم و از لای دندون های کلید شدم
غریدم:
-من عادت ندارم. یه حرف رو......دوبار تکرار کنم.
-بله سرورم. فهمیدم.
در حالی که به سمت در خروجی میرفتم برای لحظه ی ایستادم و سرم رو کمی به سمت طبیب که حالا
romangram.com | @romangram_com