#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_35
-از کجا معلوم که نمیرفتی تا بازمانده رو ببینی؟؟؟
-بخدا راس میگم.
-پس بگو چطوری باید پیداش کنم.
تو صورتش نگاه کردم. اینو دیگه نمیتونم بهش بگم.
-نمیتونم......
عصبی شد و دستش رو گذاشت رو بازوم که حالا تور لباس پاره شد بود و بازوم برهنه بود!!!!!عجیب
میسوخت!!!آره دیگه از یه شیطان چه انتظاری میره. مشخصه که دشمنشو میسوزونه!!!!!
-میگی. یا بیشتر، از خودم برات نشونه بزارم؟؟؟؟
دستش کاملا به صورت سوختگی روی بازوم نمایان شد!!!!از شدت تنهایی و اتفاقاتی که واسم افتاده
بود زدم زیر گریه.شاهزاده ای که حتی اسمش رو هم نمیدونستم و شده بود پادشاه عذاب روحی و
جسمی من.رنگ نگاهش به یکباره تغییر کرد!!!
-آخه من چه گناهی دارم؟؟؟؟مگه چیکارت کردم که باهام دشمنی؟؟؟منکه مثل تو شیطان نیستم که
بدجنس باشم و بهت دروغ بگم. خودمم دقیق نمیدونم باید چیکار کنم. نمیدونم........نمیدونم......بخدا
نمیدونم......
از شدت ضعف همونجا دیده ام تار شد و شکنجه گاه دور سرم چرخید و روی زمین سقوط کردم. لحظه
ی آخر دوتا دست دورم پیچید و مانع از افتادنم شد. او چه کسی میتونست باشه جز پادشاه عذاب
من!!!!......
romangram.com | @romangram_com