#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_34
یکی نیس بهت بگه آخه احمق تو که میدونی ضعیفی. واسه چی زر زر میکنی؟؟؟؟؟به محض خروج
شدن اون کلمات،موهامو به شدت کشید و گفت:
-مثل اینکه نفهمیدی کجا قرار داری!!!!بزار من یادآوری کنم. تو الان تو دست بی رحم ترین شیطان
اسیری.همونطور که با خنجر میخواستم گلوتو ببرم. همونطور هم میتونم جزء به جزء بدنت رو از هم
جدا کنم. اگه حرف نزنی همین کارو باهات میکنم!!!!!
-دستامو باز کن تا بگم. من دیگه تحملش رو ندارم.
دستامو باز کرد و من همونجا از روی تخت سر خورد و روی زمین نشستم!!!!گفت:
-میشنوم. اگه یه کلمه دروغ باشه عواقب بدی در انتظارته!!!
نمیدونم از جذبه ی چشماش بود یا هرچی ناچار شروع کردم به تعریف کردن.به اینکه چرا از گذشته
هیچی یادم نمیاد. به اینکه حتی خودم هم نمیدونم اون بازمانده کیه. ولی مثل اینکه باور نکرد.به
شدت موهامو گرفت و کشید.جیغ خفیفی از درد کشیدم که بدتر افتاد به جونم!!!!غلط نکنم با کیسه
بوکس اشتباه گرفته بود. مدام لگد میزد. همونطور که به لگد زدن ادامه میداد گفت:
-گفتم عواقب خوبی در انتظارت نیس.
-به خدا دروغ نگفتم.
-پیش منه شیطان قسم خدارو میخوری؟؟؟؟
-اگه میدونستم که میرفتم پیشش و ازش میخواستم منو برگردونه!!!!!
نمیدونم ی تو چشمام دید که کنارم نشست. لحظه ای به چشمام خیره شد و بعد با خشونت موهامو
توی دستاش گرفت!!!!حق اعتراض نداشتم برای همین چشمامو از درد بستم:
romangram.com | @romangram_com