#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_27
-ولی مگه من چه گناهی کردم؟؟؟؟؟شماها خودتون باعث شدین من از اینجا سردربیارم!!!!آیا این درسته
که بخاطر اینکه به شماها کمک کردم منو خفه کنین......
-ولی شارل.........
-یک کلمه ازش پیش من حرف نزن. حالا تو کی هستی که طرفداری شارل رو میکنی؟؟؟؟؟
لبخندی زد :
-من شاهزاده سیدنیا. دختر ارشد پادشاه سیتاروس و ملکه ی آینده ی گیریسلند هستم!!!!!
اوه اوه!!!!چرا من هرکیو میبینم پادشاه و ملکه و شاهزاده هستن؟؟؟؟آهان.....گفت گیریسلند. شاید
بتونم ازش درمورد اتفاق دیروز سوال بپرسم.
-بانو.....سوالی داشتم. خواهش میکنم بهم بگین که چه اتفاقی افتاده. ولی ازتون خواهش میکنم
هرچی که بود به راز بین منو شما باشه.
دستامو تو دستش گرفت با لبخند مهربونی گفت:
-حتما......به من اعتماد کن تیارانا.
تعریف کردم. از اون اتفاقی که دیروز افتاده بود. از حرف زدنم با ببری و اتفاقی که کنار رودخونه واسه
بوته ها افتاده بود!!!!وقتی همه چیز و گفتم با چهره ی متفکری گفت:
-نمیدونم.....واقعا عجیبه. ولی شاید چون تو نشان گل رز رو داری.همونی که کنار پیشونیته،شاید اون
نشان وقتی اومدی تاراگاسیلوس یجور نیروی جادویی داره؟؟؟؟من چیز زیادی نمیدونم.
ولی.......تیارانا تو........به ما کمک میکنی؟؟؟؟؟میدونم جونت در خطره. مخصوصا که شاهزاده ی
شیطان هم به دنبال توعه. ولی ما. شدیدا به کمکت احتیاج داریم.
romangram.com | @romangram_com