#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_26
کمی که به مغزم فشار آوردم، یاد اتفاقات دیروز افتادم!!!!شارل عوضی!!!!بیشور!!!!احمق!!!هر اتفاقی
واسه من میفته تقصیر اونه. اون از در رفتن دستم،که اگه پشت بوته ها نبود منم فرار نمیکردم که اون
بلا سرم بیاد. اون از اژدها سوار که اگه شارل منو به قصر نمی برد اون دیوونه هم نمیخواست که منو
بکشه.......
راستی گفت اون دیوونه کیه؟؟؟شاهزاده ی شیطان؟؟؟؟؟همین رو کم داشتم!!!!!اینا تا منو از پا در
نیارن ول کن نیستن!!!!روی تخت نشسته بودم و در حالیکه زانوهامو بغل کرده بودم فکر میکردم.به
اینکه گذشته ی من چی بوده که سرنوشت منو به اینجا کشونده؟؟؟ولی هرچی بیشتر فکر میکردم.
بیشتر گیج میشدم!!!!!
ناگهان در به شدت باز شد و بانوی سبز پوشی وارد شد!!!!اگر اشتباه نکنم اینجا باید گیریسلند باشه.
منطقه ی گیاه افزار ها. همونایی که گیاه هارو کنترل میکنن. به راستی،با اتفاقی که دیروز افتاد. منم
یکی از اوناام؟؟؟؟ولی این چطور امکان داره؟؟؟منکه از زمین اومدم. هرچی جلوتر میریم گیج و گیج
تر میشم!!!!!!باید سریع تر اون بازمانده رو پیدا کم تا تکلیفمو مشخص کنه!!!!
-سلام تیارانا. نمیخوای با من حرف بزنی؟؟؟؟من میدونم دیروز چه اتفاقی افتاده!!!!!راستش شارل
همیشه اخلاقش همینطوریه......
با یادآوری شارل و کارش اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:
-آهان....چون یکی خسته ست و خوابش میاد!!!!چون به رفتار مردم اینجا عادت نداره،اونو خفه
کنه؟؟؟؟
-میدونم عزیزم ولی......
romangram.com | @romangram_com