#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_25
مارو به اتاقی راهنمایی کرد. بعد از اینکه تیارانا رو گذاشتم روی تخت،از اتاق خارج شدم که به الکس
برخوردم:
-چی شد الکس؟؟؟؟؟
-تمام قضیه رو برای پادشاه تعریف کردم. و قرار شد که کمکمون کنه.
-خوب شد. اینطوری بهتره.
-امروز خسته کننده بود. هرچند که نصف روز رو بیهوش بودیم ولی باز هم به استراحت نیاز داریم.
-موافقم.
باهم به اتاقی که برامون در نظر گرفته بودن رفتیم. بعد از یک ساعت برای صرف شام مارو دعوت
کردن. ولی جای تیارانا سر میز خالی بود. هر اتفاقی که براش بیفته پشیمون نیستم. چون واقعا دختر
وراجیه!!!!!
شام هم در سکوت خورده شد و بدون هیچ اتفاق عجیبی به اتاقمون برگشتیم. طاق باز روی تخت دراز
کشیدم و دستمو گذاشتم روی پیشونیم و چشمامو بستم. طولی نکشید که به خواب رفتم.
************
تیارانا:
صبح که چشمامو باز کردم توی اتاق بودم!!!!اتاقی سرتاسر سبز!!!!آدم تو این سرزمین دیوونه
میشه.راستی........من اینجا چیکار میکردم؟؟؟
romangram.com | @romangram_com