#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_20

لباسم بود رو با یه دستم گرفتم و ازش به عنوان سبد استفاده کردم.برگ هارو آروم و یکی یکی جدا
کردم و داخلش انداختم!!!!!
خب منکه نمی تونستم بهش بگم می تونم گیاه هارو کنترل کنم. اگه بهش می‌گفتم صددرصد فکر می
کرد دیوونه ام!!!!
وقتی کارم تموم شد،پوسته ای از درخت رو که کنار رودخونه افتاده بود رو برداشتم و پر از آب کردم و
کنار ببر به راه افتادم. خب اگه پشتش سوار می شدم صددرصد آبی واسم نمی‌موند که. والا......

***********

با هزار جور بدبختی و زحمت این دوتا ابوالهول رو کنار درخت خوابوندم. مطمئنا اگه بفهمن ببری با آب
دهنش زمین رو لزج کرد تا من اینارو راحت روی زمین بکشم،روزی سه بار خودشونو گربه شور
میکنن!!!!هخخخخخ. منم بدجنس شدماااااا........
اون مایعی رو که ببری گفته بود درس کردم و روی چندتا برگ درخت مالیدم و بعد گذاشتم روی زخم
هاشون. خسته بودم و از صبح هیچ استراحتی نکرده بودم. واسه ناهار هم چندتا میوه خوردیم. این
دوتا که فعلا تو عالم هپروت تشریف دارن!!!!اگه اینطوری پیش بره از پا در میام. ببری همکه
رفته.چندتا برگ روی زمین ریخته بود اونارو کنار درخت جمع کردم و ازش به عنوان بالشت استفاده
کردم و خوابیدم.خییییییلی خسته بودم. برای همین زود خوابم برد..........


romangram.com | @romangram_com