#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_18
ای روی زمین فرود اومدیم و من زخم هامو با آب شستم و محکم بستمشون و بعد به اونجا رفتم.من
باید یه کاری میکردم.شاید اگه اون دوتا دست و پاچلفتی نبودن تا الان مرده بود. ولی فرقی هم نداره
در هر صورت من اون دختر رو نابود می کنم!
تیارانا:
دستمو توی موهام فرو بردم و نفس عمیقی کشیدم. خدای من اون دیگه چه دیوونه ای بود؟؟؟یهو از
کجا سر و کلش پیدا شد؟؟؟؟اصلا واسه چی به ما حمله کرد؟؟؟؟؟
حالا چیکار کنم؟؟؟؟دست ببری هم که سوخته. این دوتا هم که دراز به دراز افتادن رو زمین. خداروشکر
اتفاقی براشون نیفتاده. ولی فکر کنم سرشون اسیب دیده باشه. به ببری نزدیک شدم و کنارش نشستم.
مشغول لیس زدن پنجه هاش بود و هر از چندگاهی غرش ضعیفی میکرد:
-ببری ببخشید. همش تقصیر من بود،اگه من خبرت نمیکردم تو اینطوری زخمی نمیشدی.منـــــــ.........
-نه بانو. این چه حرفیه؟؟؟؟من به شما مدیونم!!!اگه شما نبودین خانواده ی من میمردن.
-هرکی جای من بود این کمک رو بهت میکرد.راستی؟؟؟؟اون دیوونه کی بود که به ما حمله کرد؟؟؟
چیزی نگفت و شروع به لیس زدن پنجه هاش کرد.سوالمو بازم تکرار کردم که غرشی کرد و گفت:
-خودتون بعدا میفهمین.الان بهتره به حافظاتون برسین. من خوب شدم.
-ولی چطوری؟؟؟مگه نسوخته بود؟؟؟
-من جزو ببر های اصیلم!!!!میتونم با لیس زدن زخم هامو ترمیم کنم. البته فقط جاهای سوختگی رو!
-آهان!!خب حالا باید چیکار کنیم؟؟منکه جایی رو بلد نیستم!
در حالی که از روی زمین بلند میشد :
romangram.com | @romangram_com