#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_145
-کا......کارل؟؟؟.....چه بلایی.......سر بازمانده.......اومد؟؟؟؟؟........
لبخندی زدمو پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم:
-بازمانده؟؟؟همینجاست!!!
-کو........کجاست؟؟؟؟؟
-همینجا!!!درست جلوی چشمای من.بازمانده تویی تیارا!!!!
با بهت بهم نگاه کرد.حقم داشت که گیج بشه.من خودم بدتر از اون بودم. وقتی دیدم خیلی بی قراره
گفتم:
-فعلا استراحت کن.بعدا برات تعریف میکنم.
و بدون اینکه کوچکترین حرفی بزنه بلند شدم و درحالیکه نگاه معناداری به جمع بهت زده ی اتاق
انداختم از اتاق خارج شدم.
**********
تیارانا:
روی تخت دراز کشیده بودم.هنوزم برام مبهم بود.یعنی چی که من بازمانده ام؟؟؟؟کارل گفت خودش
میاد و همه چیو بهم توضیح میده.به خالکوبی گل روی دستم نگاه کردم که ریشه اش همون انگشتری
بود که بازمانده رو مشخص میکرد.
هرچی بیشتر فکر میکردم،بیشتر گیج میشدم.من چطوری زنده موندم؟؟؟مگه من زمینی نیستم؟؟؟پس
romangram.com | @romangram_com