#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_140
سرزمینشون رو در امان نگه دارن. به محض فرود اومدنمون همه ی سرباز ها مارو محاصره کردن.
انتظارش روداشتم.پایین اومدم و با آروم ترین لحن ممکن گفتم:
-من برای جنگ نیومدم.
یکی از سرباز ها جلو امد:
-انتظار داری باور کنیم؟؟؟؟
-نه.ولی به بازمانده که جا و مکان میدین!!
دیدم که همگی بهت زده به من و تیا نگاه کردن.سرباز دیگه ای گفت:
-از کجا باید مطمئن باشیم بازمانده اون دختره؟؟؟؟
شنل رو از روی دست تیارا کنار زدم که انگشتر و اون خالکوبی نمایان شد.حرفی نداشتن که بزنن.همه ی
مردم تاراگاسیلوس اون نشان رو میشناختن.برای همین مارو به سمت قصر فرشته ها راهنمایی کردن.
یک شیطان میان این همه فرشته.همش رو تیارانا در کنار هم قرار داده.اروم گفتم:
-تیارانا؟؟؟داری چیکار میکنی تو دختر؟؟؟؟؟
**************
-ملکه خواهش میکنم.بزارین برم پیشش!!!!!!!!!
ملکه از روی تختش بلند شد و در حالی که بهم نزدیک میشد با عصبانیت گفت:
-که بری بکشیش؟؟؟اصلا ما برای چی باید به تو اعتماد کنیم؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com