#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_139
این صدای پدرم بود.نمیتونستم همینجا ولش کنم.اگه اینجا میموندیم هم من هم تیا وهم آذرخش
میمردیم!!!!!تا الان هم آذرخش جلوشونو گرفته بود. در یک تصمیم ناگهانی به سمت اتاقم دویدم و
تیارانارو بغلم کردم و شنلی رو فانداختم روش و به سمت آذرخش دویدم!!!!!
از هر طرف آتیش به سرمون میبارید و آذرخش شده بود سپر بلای من و تیا!!!!نفس های تیا خیلی
عمیق و سنگین بود.امیدوارم نمیره!!!!!
-زنده بمون تیا!!!!زنده بمون!!!!!:
سریع سوار آذرخش شدم و با هزار دردسر از قصر فرار کردیم. حالا باید کجا بریم؟؟؟من یه شیطانم.
جایی راهم نمیدن!!!!!به صورت تیا نگاه کردم و زمزمه کردم:
-ولی نمیتونن ملکه ی خودشون. وارث خاندان سلطنتی رو از خودشون طرد کنن.
اروم زیر گوش آذرخش گفتم:
-برو ساینتلند!!!!!!اونجا کمکمون میکنن!!!!امیدوارم تا اون موقع دووم بیاره!!!!!!
تعجبی هم نداره که چرا سم دیرتر اثر میکنه.این سم یکی از گیاه هاست و تیارانا صاحب تام و کمال
تاراگاسیلوسه.وقتی یادم میفته چقدر اذیتش کردم خجالت میکشم.حتما بعد از اینکه بفهمه
تاراگاسیلوس مال اونه منو به شدت مجازات میکنه!!حتی فکر کردن به مجازات هم باعث خوشحالیمه.
*************
همونطور که حدس میزدم مرز ساینتلند پر از سرباز بود.همگی گارد گرفته بودن تا از خطرات احتمالی
romangram.com | @romangram_com