#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_14
معلوم بود خیلی گرسنه اس!! با چه خصومتی هم منو نگاه میکرد...خدایا خودت کمکم کن به دادم
برس...کم کم به سمتم قدم برمیداشت و من به عقب میرفتم...ای خدا بگم چیکارتون کنه!!شارل و
الکس کجا رفتین اخه منو اینجا تنها گذاشتین...به سمتم خیز برداشت که چشمامو بستمو جیغ
زدمو بی اختیار گفتم:
-توروخدا منو نخور.
بعداز چند مین که گذشت و اتفاقی نیوفتاد یک چشممو باز کردم ببر دقیقا جلوی من نشسته بود...ودر
کمال حیرت من گفت:
-سلام بانوی جوان.
یا خداااااا ببر هم مگه حرف میزنه...از تعجب گوشام داشت سوت میکشید:
-س..ل..ا...م
ببر با اون صدای پر ابهتش گفت:
-شما چطور میتونید زبان مارو بفهمید!؟؟؟؟
یعنی من زبون حیوانات رو میفهمیدم؟؟؟؟؟؟باورم نمیشهباترس گفتم:
-راستش منم نمیدونم چطور میتونم زبان شمارو بفهمم
ببر-از من نترسید من به قصد شکار امدم اینجا اما چون شما زبان حیوانات رو میفهمید شمارو شکار
نمیکنم بانوی جوان!!
ای خدا حتی ببره هم بهم میگه بانونمیدونم چرا احساس کردم ببره ناراحت:
-اتفاقی براتون افتاده!؟گرسنه هستید!؟
romangram.com | @romangram_com